پای پیچیدنلغتنامه دهخداپای پیچیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) سرتافتن از خدمت و رفتن و گریختن . (برهان ) : الا تا نپیچی سر از عدل و رای که مردم ز دست تو پیچند پای . سعدی .|| جان کندن . (برهان
پیچیده پایلغتنامه دهخداپیچیده پای . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) که پایی کژ دارد. || که پائی عضلانی و بنیرو دارد.
پی و پاچینلغتنامه دهخداپی و پاچین . [ پ َ / پ ِ ی ُ پا ] (اِ مرکب ) پی و بنیان . شالده .- خانه ٔ پی و پاچنی در رفته ؛ خانه ٔ از پای بست ویران : رطوبت در پی و پاچین این بنا نفوذکرده ا
پایلغتنامه دهخداپای . (اِ) پا باشد و بعربی رِجل خوانند. (برهان ). قدم : زکین تند گشت و برآمد ز جای ببالای جنگی درآورد پای . فردوسی .وز آن پس چنین گفت با رهنمای که اورا هم اکنون
پایلغتنامه دهخداپای . (اِ) پا باشد و بعربی رِجل خوانند. (برهان ). قدم : زکین تند گشت و برآمد ز جای ببالای جنگی درآورد پای . فردوسی .وز آن پس چنین گفت با رهنمای که اورا هم اکنون
رصففرهنگ انتشارات معین(رَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پیچیدن پی را بر پیکان تیر. 2 - پای بر پای پیچیدن . 3 - سنگ بر هم نهادن در بنا.
رصفلغتنامه دهخدارصف . [ رَ ] (ع مص ) پیچیدن پی را بر پیکان تیر: رصف السهم رصفاً. (از آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پی بر تیر پیچیدن . (تاج المصادر
پاشکیللغتنامه دهخداپاشکیل . (اِ مرکب ) شغزبیّه . شغرَبیّه . و آن نوعی از بند کشتی گیران باشد و آن پای خود را بر پای حریف پیچیده بر زمین افکندن است .- پاشکیل کردن ؛ پای در پای پیچ