پیچیده پایلغتنامه دهخداپیچیده پای . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) که پایی کژ دارد. || که پائی عضلانی و بنیرو دارد.
پای پیچیدنلغتنامه دهخداپای پیچیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) سرتافتن از خدمت و رفتن و گریختن . (برهان ) : الا تا نپیچی سر از عدل و رای که مردم ز دست تو پیچند پای . سعدی .|| جان کندن . (برهان
پایلغتنامه دهخداپای . (اِ) پا باشد و بعربی رِجل خوانند. (برهان ). قدم : زکین تند گشت و برآمد ز جای ببالای جنگی درآورد پای . فردوسی .وز آن پس چنین گفت با رهنمای که اورا هم اکنون
شغرنةلغتنامه دهخداشغرنة. [ ش َ رَ ن َ ] (ع مص ) پای پیچیده افکندن حریف را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به شغربة و شغزبة شود.
پیچیده پایلغتنامه دهخداپیچیده پای . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) که پایی کژ دارد. || که پائی عضلانی و بنیرو دارد.
شغربةلغتنامه دهخداشغربة. [ ش َ رَ ب َ ] (ع مص ) پای خود را بر پای حریف پیچیده بر زمین افکندن او را، چنانکه در بند کشتی گیری معمول است . (ناظم الاطباء) (از نشوءاللغة ص 19). پای در
پاشکیللغتنامه دهخداپاشکیل . (اِ مرکب ) شغزبیّه . شغرَبیّه . و آن نوعی از بند کشتی گیران باشد و آن پای خود را بر پای حریف پیچیده بر زمین افکندن است .- پاشکیل کردن ؛ پای در پای پیچ
شغربیةلغتنامه دهخداشغربیة. [ ش َ رَ بی ی َ ] (ع اِمص ) نوعی از بند کشتی گیران ، و آن پای خود را بر پای حریف پیچیده بر زمین افکندن باشد او را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از نشو