پای چوبینلغتنامه دهخداپای چوبین . [ ی ِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) پای که از چوب کنند لنگان را : پای استدلالیان چوبین بودپای چوبین سخت بی تمکین بود. مولوی .چوبی که بازیگران بر پای خود
پایلغتنامه دهخداپای . (اِ) پا باشد و بعربی رِجل خوانند. (برهان ). قدم : زکین تند گشت و برآمد ز جای ببالای جنگی درآورد پای . فردوسی .وز آن پس چنین گفت با رهنمای که اورا هم اکنون
چوبینلغتنامه دهخداچوبین . (ص نسبی ) هر چیز که از چوب سازند. (آنندراج ) (انجمن آرا). هر چیز که از چوب ساخته شده باشد. (فرهنگ نظام ). منسوب بچوب . (ناظم الاطباء). از چوب . (یادداشت
تمکینلغتنامه دهخداتمکین . [ ت َ ] (ع مص ) دست دادن . || جای دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ). جای دادن و پابرجا کردن . (غیاث اللغات ). پای بر جای کردن و توانا و قا
استدلالیلغتنامه دهخدااستدلالی . [ اِ ت ِ ] (ص نسبی ) منسوب به استدلال . || آنکه دلیل بر دعوی اقامه کند. || مجازاً، حکیم . کلامی . مقابل کشفی و شهودی : پای استدلالیان چوبین بودپای چو
سیم انداملغتنامه دهخداسیم اندام . [ اَ ] (ص مرکب ) آنکه اندام وی سفید و تابان باشد. (فرهنگ فارسی معین ). که تن او در سپیدی سیم را ماند. سیم بدن . سیمین تن : چو بهر ساز سفر تاختم بعزم
غازیلغتنامه دهخداغازی . (ص ، اِ) زن فاحشه . (از برهان ). || چرب روده ٔ پرمصالح . (برهان ). چرغند. || لقمه ٔ بزرگ . پیته ٔ درشت دبلة.(منتهی الارب ). || معرکه گیر. (از برهان ). ری