پا بلند کردنلغتنامه دهخداپا بلند کردن . [ ب ُ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دویدن . بشتاب رفتن : عزم تو پای باد بند کندباد هرچند پا بلند کند. امیرخسرو.و این تعبیری هندیست .
چراغ پا شدنلغتنامه دهخداچراغ پا شدن . [ چ َ / چ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بلند کردن دستها و بردو پا ایستادن حیوان چهارپا. (فرهنگ نظام ). بر روی دو پای ایستادن اسب . بلند شدن دو دست اسب بهو
چراغپا کردنلغتنامه دهخداچراغپا کردن . [ چ َ / چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بلند کردن اسب دو دست خود را و ایستادن بر روی دو پا. چراغپایه کردن اسب . میل کشیدن اسب یا استر و امثال آنها.- امثال
بپا کردنلغتنامه دهخدابپا کردن . [ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بپای کردن . بر پا کردن . سر پا نگاه داشتن . بلند کردن . افراختن .- خیمه بپا کردن . || شروع کردن . راه انداختن . قائم ساخت
raisingدیکشنری انگلیسی به فارسیبالا بردن، بلند کردن، بر افراشتن، برداشتن، پروراندن، بالا کشیدن، زیاد کردن، بوجود اوردن، ترقی دادن، بار اوردن، رفیع کردن، بر پا کردن، بیدار کردن، تولید کردن، دف