پدندرلغتنامه دهخداپدندر. [ پ ِ دَ دَ ] (اِ مرکب ) پدراندر. ناپدری . شوهر مادر. شوی مادر. پدر سببی . خسر. پدراندر. شوهر ننه : از پدر چون از پدندر دشمنی بیند همی مادر از کینه بر او مانند مادندر شود. لبیبی (از صحاح الفرس ).این کلمه را
پدندرفرهنگ فارسی عمید= پدراندر: ◻︎ از پدر چون از پدندر دشمنی بیند همی / مادر از کینه بر او مانند مادندر شود (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۱).
دیندارلغتنامه دهخدادیندار. (اِخ ) نام قدیمی شهر شاپور. این نام در مآخذ قدیم و جدید به اختلاف «دین دلاء»، «دیندار»، «دنبلا» ضبط شده است بدین شرح : بشاور از اقلیم سیم است طولش از جزایر خالدات «فویه » و عرض از خط استوا «ک » طهمورث دیوبند ساخت و دین دلا خواند. (نزهةالقلوب ص <span class="hl" dir="lt
دیندارلغتنامه دهخدادیندار. (نف مرکب ) دارنده ٔ دین . صاحب دین و ملة. (از آنندراج ). متدین . گرویده : سغد، ناحیتی است ... با مردمان نرم دیندار. (حدود العالم ).که سالی خراجی نخواهد ز پیش ز دیندار بیدار و از مرد کیش . فردوسی .چنین ب
شوی مادرلغتنامه دهخداشوی مادر. [ ی ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شوهر مادر. شوهرننه . پدراندر. پدندر.
پدراندرلغتنامه دهخداپدراندر. [پ ِ دَ اَ دَ ] (اِ مرکب ) پدندر. شوهرمادر. ناپدری . شوی مادر. (فرهنگ اسدی نسخه ٔ آقای نخجوانی ). راب ّ.
اندرلغتنامه دهخدااندر. [ اَ دَ ] (پساوند) افاده ٔ معنی غیریت می کندچون با مادر و پدر و خواهر و برادر ترکیب کنند همچومادراندر و پدراندر و خواهراندر و برادراندر. (برهان قاطع). افاده ٔ معنی غیریت میکند چنانکه مادراندر وپدراندر و برادراندر و خواهراندر و دختراندر یعنی نامادر و ناپدر و نابرادر و نا
دشمنیلغتنامه دهخدادشمنی . [ دُ م َ ] (حامص مرکب ) مقابل دوستی . بغض و عداوت . (آنندراج ). عداوت و خصومت . کراهت و نفرت . (ناظم الاطباء). اوثر. بغض . بغضاء. تبل .تعادی . تنازع . حساکة. حسک . حسکة. حسیکة. دبار. دعث .ذحل . سبر. شحناء. شحنة. شناءة. شنف . طائلة. عداوة. غلظة. غلیل . فرک . قلاء. قلی
همیلغتنامه دهخداهمی . [ هََ ] (پیشوند) به جهت استمرار و امتداد در فعل آید و پیش یا پس از فعل قرار گیرد. (از آنندراج ) : بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آیدهمی . رودکی .به راه اندر همی شد، شاهراهی همی شد تا بنزد پادشاهی .