دژدارلغتنامه دهخدادژدار. [ دِ ] (نف مرکب ) دژدارنده . متصرف و حاکم قلعه . (ناظم الاطباء). دارنده ٔ حصار. کوتوال . دژبان . (شرفنامه ٔ منیری ). قلعه دار. نگاهبان قلعه : بیامد چو نزدیک دژ دررسیدسخن گفت و دژدار مهرش بدید. فردوسی .دلیران
دیدارلغتنامه دهخدادیدار. (اِ مرکب ) درختچه ٔکائوچوک دار. نام درختچه ای از نوع فرفیون که در چاه بهار و نیک شهر آن را دیدار و هم بیدار نامند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیدار و جنگل شناسی ج 2 ص 272 شود.
دیدارلغتنامه دهخدادیدار. (اِخ ) دهی است از دهستان دشتابی بخش آوج شهرستان قزوین با 321 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
پدیدآرلغتنامه دهخداپدیدآر. [ پ َ ] (نف مرکب ) مخفف پدیدآور. پدیدآورنده . آشکارکننده . ظاهرکننده . نماینده : درفشنده شمعی است این جان پاک فتاده در این ژرف تاری مغاک یکی نور بنیاد تابندگی پدیدآر بیداری و زندگی .اسدی .
پدیدارفرهنگ فارسی عمیدنمایان؛ آشکار؛ آشکارا؛ ظاهر.⟨ پدیدار شدن: (مصدر لازم)۱. نمایان شدن؛ ظاهر شدن.۲. بهوجود آمدن.
پدیدارلغتنامه دهخداپدیدار. [ پ َ ] (ص مرکب ) پدید. ظاهر. پیدا. آشکار. آشکارا. مرئی . مشهود. هویدا. عیان . بارز. نمایان . روشن . واضح . طالع. مکشوف . منکشف . جلی : پدیدار کردن ؛ روشن ، آشکار، هویدا، ظاهر، مشهود کردن ، معلوم ، معین ، مقرر کردن .کجاباشد ایوان گوهرفروش <
پدیدارfeature 1واژههای مصوب فرهنگستانعنصری در یک محوطۀ باستانی یا هر واحد باستانشناختی مجزا که ساختار یا لایه یا دستساختۀ مستقلی به شمار نمیآید و نمیتوان آن را جابهجا کرد
ناپدیدارلغتنامه دهخداناپدیدار. [ پ َ ] (ص مرکب ) نامعلوم . غیرقابل تشخیص . نامعین . مبهم و غیر واضح : همان ره به گنجینه دشواربودطریق شدن ناپدیدار بود. نظامی .پایان فراق ناپدیدارو امید نمیرسد به پایان . سعدی .<
پدیدارفرهنگ فارسی عمیدنمایان؛ آشکار؛ آشکارا؛ ظاهر.⟨ پدیدار شدن: (مصدر لازم)۱. نمایان شدن؛ ظاهر شدن.۲. بهوجود آمدن.
پدیدارلغتنامه دهخداپدیدار. [ پ َ ] (ص مرکب ) پدید. ظاهر. پیدا. آشکار. آشکارا. مرئی . مشهود. هویدا. عیان . بارز. نمایان . روشن . واضح . طالع. مکشوف . منکشف . جلی : پدیدار کردن ؛ روشن ، آشکار، هویدا، ظاهر، مشهود کردن ، معلوم ، معین ، مقرر کردن .کجاباشد ایوان گوهرفروش <
پدیدارfeature 1واژههای مصوب فرهنگستانعنصری در یک محوطۀ باستانی یا هر واحد باستانشناختی مجزا که ساختار یا لایه یا دستساختۀ مستقلی به شمار نمیآید و نمیتوان آن را جابهجا کرد