درآگنیدنلغتنامه دهخدادرآگنیدن . [ دَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) آگنیدن . پر کردن . انباشتن . رجوع به آکنیدن شود.
دراندنلغتنامه دهخدادراندن . [ دَ دَ ] (مص ) پاره کردن .بردراندن . بیشتر در تداول عوام ، دریدن : بانگ او کوه بلرزاند چون شنه ٔ شیرسم او سنگ بدراند چون نیش گراز. منوچهری .بمیراند آتش فتنه ها را و خراب کند علامتهای آنراو براندازد آثار آ
درانیدنلغتنامه دهخدادرانیدن . [ دَ دَ / دِرْ را دَ ] (مص ) متعدی دریدن . ولی قدما دریدن را لازم و متعدی استعمال می کردند. (یادداشت مرحوم دهخدا). چاک دادن و شکافتن کنانیدن و پاره کردن و دریدن کنانیدن . (ناظم الاطباء). پاره پاره کردن . پاره کردن . تمزیق . خرق . قَ
پذیرانیدنلغتنامه دهخداپذیرانیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) قبول کنانیدن . || تکفیل ؛ پذیرفتاری دادن و پذیرانیدن . (منتهی الارب ). || معترف گردانیدن .