پرآوازهلغتنامه دهخداپرآوازه . [ پ ُ زَ / زِ ] (ص مرکب ) پرآواز. و پرآوازه شدن ؛ مشهور و مشتهر گشتن : بدو رای زن گفت اکنون گذشت ازاین کار گیتی پرآوازه گشت . فردوسی .درخت کهن میوه ٔ تازه داشت که شهر
پرآوازهلغتنامه دهخداپرآوازه . [ پ ُ زَ / زِ ] (ص مرکب ) پرآواز. و پرآوازه شدن ؛ مشهور و مشتهر گشتن : بدو رای زن گفت اکنون گذشت ازاین کار گیتی پرآوازه گشت . فردوسی .درخت کهن میوه ٔ تازه داشت که شهر
دام داشتنلغتنامه دهخدادام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دامداری . مالک دام بودن . حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || وسیله ٔ صید قرار دادن دام و تله : زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست .<p class
پرآوازهلغتنامه دهخداپرآوازه . [ پ ُ زَ / زِ ] (ص مرکب ) پرآواز. و پرآوازه شدن ؛ مشهور و مشتهر گشتن : بدو رای زن گفت اکنون گذشت ازاین کار گیتی پرآوازه گشت . فردوسی .درخت کهن میوه ٔ تازه داشت که شهر