پرت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت رت کردن، باضربه بهحرکت درآوردن، بهراه انداختن، تنه زدن، تکان دادن، زدن انگیختن، وادار کردن، سوق دادن، راندن، هل دادن، بهحرکت واداشتن، ازعقب زور دادن، چپاندن، فشار آوردن، پیش بردن پرتاب کردن، انداختن، پراندن ضربه زدن▼
چرت و پرت کردنلغتنامه دهخداچرت و پرت کردن . [ چ ِ ت ُ پ ِ / چ َ ت ُ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به مصارف غیرضروری تلف کردن مالی را. مبلغ بسیاری را در مصارف اندک و بیهوده صرف کردن . پولی را به مصرف بیهوده رساندن . مالی را در مصارف غیرضروری خرج کردن .
پرت کردنلغتنامه دهخداپرت کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بقوّت افکندن .- پرت کردن حواس کسی را ؛ حواس او را مختلط کردن .
پرت کردنلغتنامه دهخداپرت کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بقوّت افکندن .- پرت کردن حواس کسی را ؛ حواس او را مختلط کردن .
پرتو کردنلغتنامه دهخداپرتو کردن . [ پ َ ت َ / تُو ک َدَ ] (مص مرکب ) در بعض لهجات ایرانی ، پرتاب کردن .
تَرت و پَرتفرهنگ گنجواژه هذیان چرت و پرت . ترت و پرت شدن= پرت و پلا شدن . ترت و پرت کردن= پرت و پلا کردن . ترت و پرت گفتن
پرت وپلافرهنگ فارسی عمید= پرت ⟨ پرتوپلا⟨ پرتوپلا شدن: (مصدر لازم)۱. پراکنده شدن.۲. تارومار شدن.
شرت و پرتلغتنامه دهخداشرت و پرت . [ ش ِ ت ُ پ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) چرت و پرت . رجوع به چرت و پرت شود.