پرطمعلغتنامه دهخداپرطمع. [ پ ُ طَ م َ ](ص مرکب ) که چشمداشت بسیار دارد. طماع : قناعت سرافرازد ای مرد هوش سر پرطمع برنیاید ز دوش . سعدی .چه خوش گفت خرمهره ای در گلی چو برداشتش پرطمع جاهلی .سعدی .
رطمةلغتنامه دهخدارطمة. [ رُ م َ ] (ع اِ) کار مشکل و مشتبه که جهت آن معلوم نشود. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
یرتمهلغتنامه دهخدایرتمه . [ ی ُ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) یرتما. نوعی از رفتار اسب . (یادداشت مؤلف ). و آن میان قدم و تاخت است با حرکت یک نواخت و بی جهش دستهای کشیده ٔ اسب .
رثمةلغتنامه دهخدارثمة. [ رُ م َ ] (ع اِ) بتمام معانی رَثَم . (از منتهی الارب ). سپیدی سر بینی اسب و سپیدی بینی اسب و سپیدی که تا لب پائین آن رفته باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به رَثَم شود.
رتمهلغتنامه دهخدارتمه . [ ] (اِخ ) یکی از منازل بنی اسرائیل است . بعضی بر آنند که رتمه همان قارش است . (قاموس کتاب مقدس ).
آزجوفرهنگ فارسی عمیدحریص؛ پرطمع: ◻︎ نکوهیده باشد جفاپیشه مرد / به گرد در آزجویان مگرد (فردوسی: ۶/۳۴۰ حاشیه).
طماعفرهنگ مترادف و متضاد۱. آزمند، پرحرص، حریص، طمعورز، پرطمع، آزور، دندانگرد، طمعکار ≠ قانع ۲. افزونخواه، زیادخواه، افزونطلب
طماعلغتنامه دهخداطماع . [ طَم ْ ما ] (ع ص ) بسیارحرص . (منتخب اللغات ). طمعکننده . (مهذب الاسماء). پرطمع. طمعکار : او را یعقوب جندی گفتندی ، شریری طماعی نادرستی ... (تاریخ بیهقی ص 685).
حریصفرهنگ مترادف و متضاد۱. آزمند، آزور، پرآز، پرحرص، پرطمع، رژد، طماع، طمعکار ≠ قانع ۲. زیادهطلب، زیادهخواه ۳. گرسنهچشم، ولوع ≠ چشم و دل سیر ۴. علاقهمند، مشتاق ۵. مولع