تابدار، تابدارفرهنگ مترادف و متضاد۱. پرپیچوتاب، پرتاب، پیچیده، تابیده، تافته ≠ صاف، شلال، لخت ۲. تابان، روشن، پرفروغ
محجللغتنامه دهخدامحجل . [ م ُ ح َج ْ ج َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از ماده ٔ حِجل به معنی سپیدی . رجوع به حجل شود: فرس محجل ؛ اسبی که هر چهار دست و پای وی سفید باشد. (منتهی الارب ). اسب سرخ رنگ یا سیاه که هر چهار پای او سفید باشد. (غیاث ). اسبی که چهار دست و پای وی سپید باشد آن را محجل الاربع گویند
سفلةلغتنامه دهخداسفلة. [ س ِ ل َ ] (ع ص ) فرومایه . (غیاث ). مردم ناکس و فرومایه . (از آنندراج ) (منتهی الارب ). ناکسان . (مهذب الاسماء). پست . (دهار). سفلةالناس و سَفِلَتهم اسافلهم و غوغاؤهم . (اقرب الموارد) : چرخ فلک هرگز پیدا نکردچون تو یکی سفله و تنک و ژکو
دروغ گفتنلغتنامه دهخدادروغ گفتن . [ دُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) تکلم به دروغ . سخن گفتن به دروغ . سخن ناراست گفتن . کذب گفتن . ابتشاک . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). ابطال . اختراص . اختراق . ازدهاف . ازهاف . افتراء. (منتهی الارب ). افک . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). افناد. بَشک . (تاج الم