چرندهلغتنامه دهخداچرنده . [ چ َ رَ دَ / دِ ] (نف )حیوانی که چرا میکند. حیوان چرنده مقابل حیوان پرنده . (ناظم الاطباء). حیوان گیاه خور. (فرهنگ نظام ). مقابل پرنده از حیوان و شامل حیوانات بحری نشود. دام . سائِم . سَوام . (منتهی الارب ). ج ، چرندگان <span class="
رندهلغتنامه دهخدارنده . [ رَ دَ / دِ ] (اِ) اوزاری است که درودگران دارند. (اوبهی ). افزاری باشد که درودگران چوب و تخته را به آن هموار کنند. (برهان قاطع). آلتی که نجاران چوب را بدان آلت تراشند و صاف و هموار کنند. (آنندراج ). مِنْحات . (دهار). مِنْحَت <span cla
رندةلغتنامه دهخدارندة. [ رُ دَ ] (اِخ ) پناهگاهی است استوار در اندلس از اعمال تاکُرُنّا و این شهری است قدیم در کنار رودخانه و دارای کشت و زرع فراوانی است . و السلفی گوید: ابوالحسن سقی بن خلف بن سلیمان الاسدی الرندی گوید که رندة قلعه ای است بین اشبیلیه و مالقه . (از معجم البلدان ). شهری است در
رنگدهلغتنامه دهخدارنگده . [ رَ دِه ْ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رودشت بخش کوهپایه از شهرستان اصفهان واقع در 28هزارگزی جنوب شوسه ٔ اصفهان به یزد. جلگه است و آب و هوای معتدل دارد. دارای 37 تن سکنه ٔ شیعی است و بفارسی سخن می
لانهفرهنگ فارسی عمید۱. جای زندگی جانوران اعم از پرنده، خزنده، چرنده، حشره و درنده؛ آشیان؛ آشیانه.۲. خانۀ انسان.
گنج گاولغتنامه دهخداگنج گاو. [ گ َ ج ِ ] (اِخ ) نام گنجی است از گنجهای جمشید، و آن در زمان بهرام گور ظاهر شد. گویند دهقانی زراعت را آب می داد ناگاه سوراخی بهم رسید و آبها تمام به آن سوراخ میرفت و صدائی عجیب از آن سوراخ برمی آمد دهقان به نزد بهرام آمد و احوال را گفت . بهرام به آنجارفته ، فرمود که
لانهلغتنامه دهخدالانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آشیان . آشیانه . رجوع به هر دو کلمه شود. آشیانه و خانه ٔ زنبور و جانوران پرنده و چرنده و درنده باشد عموماً و خانه ٔ زنبور و مرغ خانگی را گویند خصوصاً. (برهان ). جای مرغ و موش و مار. جای مرغان و دام و دد و حشره . خانه
ددهلغتنامه دهخدادده . [ دَ دَ / دِ ] (اِ) سبع. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). جانور دشتی بود. (اوبهی ). درنده . جانور درنده . دد. (برهان ). وحش . جانور درنده از بهایم . مقابل دام . (از شرفنامه ). چارپایه که درنده باشد مثل شیر و غیره . (غیاث ). ج ، ددگان <sp
پرندهلغتنامه دهخداپرنده . [ پ َرَ / رْ رَ دَ / دِ ] (نف ) طَیر. طائر. طائره . مُرغ . مقابل چرنده : و از درختان میوه ها پدید می آید و همه بزیر میریزد و خشک میشود و هیچ خریدار نباشد نه چرنده و نه پرنده .
پرندهفرهنگ فارسی عمید١. پروازکننده.٢. (اسم) هر جانوری که در هوا پرواز کند.۳. هر جانوری از خانوادۀ پرندگان.
کال پرندهلغتنامه دهخداکال پرنده . [ پ َ رَ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پساکوه بخش کلات شهرستان دره گز و 40هزارگزی جنوب خاوری کبودگنبد واقع است . کوهستانی و معتدل و تعداد سکنه ٔآن 47 تن است . آبش از قنات تأمین میشود، محصول آن عب
لقمان پرندهلغتنامه دهخدالقمان پرنده . [ ل ُ ن ِ پ َ رَ دَ / دِ ] (اِخ ) (شیخ ...) عتیق الرحمان از مشایخ بزرگان و مزار وی به شهر هرات است . رجوع به رجال حبیب السیر ص 152 و 175 شود.
پرندهلغتنامه دهخداپرنده . [ پ َرَ / رْ رَ دَ / دِ ] (نف ) طَیر. طائر. طائره . مُرغ . مقابل چرنده : و از درختان میوه ها پدید می آید و همه بزیر میریزد و خشک میشود و هیچ خریدار نباشد نه چرنده و نه پرنده .