بشک زدنلغتنامه دهخدابشک زدن . [ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نازیدن و کرشمه کردن . (ناظم الاطباء) : کرشمه ای کن و بشکی بزن چه باشد اگر بگوشه ٔ لب همچو شکر فروخندی . نزاری قهستانی (از انجمن آرا و آنندراج ).یارکی نازککی پرنمکی بی شرمک سست
شوریلغتنامه دهخداشوری . (حامص ) ملوحت . پرنمکی . صفت شور. چگونگی شور. یکی از طعمهای نه گانه . نمکینی . (یادداشت مؤلف ) : نشایست بد در نیستان بسی ز شوری نخورد آب اوهر کسی . فردوسی .هرگز نبود شکر به شوری چو نمک نه گاه شکر باشد چ