پرهیزگارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات گار، پرهیزکار، باتقوا، عفیف، پاکدامن، پارسا، وارسته، بهحق، عادل، شریف مسیحایی، باوجدان، بامعرفت، انسان موظف قدیس، خداشناس، مؤمن خداترس
پرهیزگار بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ] پرهیزگار بودن، درمقابل وسوسهایستادگی کردن، دوری کردن پرهیزیدن
پرهیزگاریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات پرهیزکاری، پارسایی، عفت، پاکدامنی، قداست، انسانیت، پایبندی بهاصول اخلاقی، عصمت، عفاف، تقوا، درستکاری، درستی، عدل، اخلاقیات رهایی ازتعلقات دنیوی، وارستگی، [◄ تقوا 979]، آزادگی، جوانمردی، بزرگواری، نجابت پاکی، صافی، پارسایی، صالح بودن تخلی
پیرزارچلغتنامه دهخداپیرزارچ . (اِخ ) ده کوچکی است از بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت . واقع در 1هزارگزی خاور ساردوئیه ، سر راه فرعی ساردوئیه به راین . دارای 15 تن سکنه . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
چرازارلغتنامه دهخداچرازار. [ چ َ ] (اِ مرکب ) بمعنی چراگاه باشد. (آنندراج ). زمین چراگاه . (ناظم الاطباء). مرعی . مرتع. چراخوار. چراخور. چراجا. || جای روئیدن علف . (ناظم الاطباء). علف زار. گیاه زار. سبزه زار.
پرهیزگاریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات پرهیزکاری، پارسایی، عفت، پاکدامنی، قداست، انسانیت، پایبندی بهاصول اخلاقی، عصمت، عفاف، تقوا، درستکاری، درستی، عدل، اخلاقیات رهایی ازتعلقات دنیوی، وارستگی، [◄ تقوا 979]، آزادگی، جوانمردی، بزرگواری، نجابت پاکی، صافی، پارسایی، صالح بودن تخلی
پرهیزگار بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ] پرهیزگار بودن، درمقابل وسوسهایستادگی کردن، دوری کردن پرهیزیدن
پرهیزگاریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات پرهیزکاری، پارسایی، عفت، پاکدامنی، قداست، انسانیت، پایبندی بهاصول اخلاقی، عصمت، عفاف، تقوا، درستکاری، درستی، عدل، اخلاقیات رهایی ازتعلقات دنیوی، وارستگی، [◄ تقوا 979]، آزادگی، جوانمردی، بزرگواری، نجابت پاکی، صافی، پارسایی، صالح بودن تخلی
پرهیزگار بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ] پرهیزگار بودن، درمقابل وسوسهایستادگی کردن، دوری کردن پرهیزیدن
ناپرهیزگارلغتنامه دهخداناپرهیزگار. [ پ َ ] (ص مرکب ) فاسق بدکار. (آنندراج ). آن که پرهیزگاری و پارسائی ندارد. (ناظم الاطباء). غیرمتقی . فاسق . فاجر. ناپارسا. بی تقوا. بی عفت . ناپاک دامن : عالم ناپرهیزگارکوری است مشعله دار. (گلستان ). معلم کتابی را دیدم در دیار مغرب ترشروی ،