پرواز تراصوتیtransonic flightواژههای مصوب فرهنگستانپرواز هواگَرد در سرعت تراصوتی که مشخصۀ آن افزایش عمدۀ پَسار و کاهش بَرار در هر ارتفاع و تغییرات ناگهانی و شدید در گشتاورهای وارد بر هواپیماست
روازلغتنامه دهخدارواز. [ رَ ] (اِ) بمعنی روار است که خدمتکار زندانیان باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج ). مصحف زَوار است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به زَوار شود.
رواشلغتنامه دهخدارواش . [ رَ ] (اِ) رواج . (فرهنگ شعوری ) (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ) : چو ارباب صنعت که ماهر شوندهمی بایدش کار خود را رواش .؟ (از شعوری ).
روایشلغتنامه دهخداروایش . [ رَ ی ِ ] (اِمص ) رواج فروش اسباب و متاعهای باقیمت که بسهولت فروخته شوند. (ناظم الاطباء). روایی و سهولت در فروش امتعه و اثاث پرقیمت . (از اشتینگاس ).
روپاشلغتنامه دهخداروپاش . (اِ مرکب ) آنچه بر روی طعام یاحلوایی از خوردنیها پاشند برای زینت یا خوشمزگی ، چنانکه پسته ٔ خردکرده بر روی شله زرد و قیمه بر روی آش رشته . (یادداشت مؤلف ). || آنچه بر روی مسهل و منضج از دواهای خشک پاشند. (یادداشت مؤلف ).
پروازلغتنامه دهخداپرواز. [ پ َرْ ] (اِ مص ) بررفتن بهوا با بال چنانکه مرغان . رشیدی گوید: پریدن لیکن پریدن معنی حقیقی او نیست چنانکه مشهور شده بلکه معنی حقیقی او پرگشادن است که پرباز نیز گویند اما چون پریدن را پرگشادن لازم است به مجاز معنی پریدن ازو اراده کنند. - انتهی . طیران . پرش <span clas
پروازفرهنگ فارسی عمید۱. پَر گشودن و پریدن پرندگان.۲. پرش.۳. پریدن و حرکت کردن در هوا.۴. [مجاز] مسافرت کردن با هواپیما.۵. (اسم) [قدیمی] تختههای نازک و باریک به درازی نیم متر که در پوشش خانه بر روی تیرهای سقف، نزدیک به هم میچینند و روی آنها پوشال یا حصیر میاندازند.⟨ پرواز کردن: (مصدر
دورپروازلغتنامه دهخدادورپرواز. [ پ َ ] (ص مرکب ) که به مسافت دور پرواز کند. که تا فاصله های بسیار پرواز کند. که تواند به فاصله ٔ بسیار بپرد. کبوتران دورپرواز. که نیروی پرواز به دوردست دارد: آئروپلانهای (هواپیماهای ) دورپرواز. (از یادداشت مؤلف ).
تازه پروازلغتنامه دهخداتازه پرواز. [ زَ / زِ پ َرْ ] (ص مرکب )از مرکبات تازه . (آنندراج ). بتازگی پر و بال بازکرده و از سر نو پروازکرده . (ناظم الاطباء) : عرفی بگیتی از خلد آمد که بازگرددغافل که تازه پرواز گم سازد آشیان را.<p cla
خوش پروازلغتنامه دهخداخوش پرواز. [ خوَش ْ / خُش ْ پ َرْ ] (ص مرکب ) خوب طیران . که پرواز نیکوکند. که نیکو پرد. که نیکو تواند پرید : ای دریغا مرغ خوش پرواز من ز انتها پرید تا آغاز من .مولوی .
پروازلغتنامه دهخداپرواز. [ پ َرْ ] (اِ مص ) بررفتن بهوا با بال چنانکه مرغان . رشیدی گوید: پریدن لیکن پریدن معنی حقیقی او نیست چنانکه مشهور شده بلکه معنی حقیقی او پرگشادن است که پرباز نیز گویند اما چون پریدن را پرگشادن لازم است به مجاز معنی پریدن ازو اراده کنند. - انتهی . طیران . پرش <span clas
شب پروازلغتنامه دهخداشب پرواز. [ ش َ پ َ ] (ص مرکب ) آنکه شب پرواز کند. پروازکننده به شب . || (اِ مرکب ) هواپیماهای شب پرواز که شب بر آسمان برشوند و سیر کنند. (از یادداشت مؤلف ).