روانهلغتنامه دهخداروانه . [ رَ ن َ / ن ِ ] (نف ) مرادف روان و رونده ، چنانکه کشان و کشنده و دوان و دونده . (آنندراج ) (انجمن آرا). جاری . سائل . روان : خون جگرم ز فرقت تواز دیده روانه در کنار است . سعدی .</
روانهفرهنگ فارسی عمید۱. در حال رفتن؛ رونده.۲. جاری.⟨ روانه شدن (مصدر لازم) ‹روانه گشتن› روان شدن؛ رفتن؛ راهی شدن؛ به راه افتادن.⟨ روانه کردن: (مصدر متعدی) ‹روانه ساختن› روان کردن؛ راهی کردن؛ گسیل کردن؛ فرستادن.
پروانهفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) حشرهای با بالهای نازک رنگین که روی گلها و گیاهان مینشیند و شیرۀ آنها را میمکد؛ شاهپرک؛ پروانۀ روز.۲. آلتی پرهدار که دور خود بچرخد: پروانهٴ هواپیما.۳. اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود؛ اجازهنامه؛ لیسانس.۴. حکم؛ فرمان.۵. اذن؛ اج
پروانهفرهنگ فارسی معین( ~.) (اِ.) 1 - نوشته ای رسمی که به دارندة آن اجازة کار معینی را می دهد مثل پروانة وکالت . 2 - جواز، اجازه نامه . 3 - حکم ، فرمان پادشاهان .
پروانهفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) حشرهای با بالهای نازک رنگین که روی گلها و گیاهان مینشیند و شیرۀ آنها را میمکد؛ شاهپرک؛ پروانۀ روز.۲. آلتی پرهدار که دور خود بچرخد: پروانهٴ هواپیما.۳. اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود؛ اجازهنامه؛ لیسانس.۴. حکم؛ فرمان.۵. اذن؛ اج
پروانهلغتنامه دهخداپروانه . [ پ َرْ ن َ / ن ِ ] (اِخ )معین الدین کاشانی ملقب به پروانه یکی از عمال دولت مغول . آنگاه که غیاث الدین کیخسروبن کیقباد پادشاه سلجوقی (آسیای صغیر) مغلوب مغول شد هولاکو معین الدین پروانه ٔ کاشی را برای تمشیت آن سامان و اصلاح امور پسران
پروانهلغتنامه دهخداپروانه . [ پ َرْ ن َ / ن ِ ] (اِ) حیوانی گوشت خوار شبیه به یوز که در شمال افریقا زید.و گویند که پیشاپیش شیر رود و آواز کند تا جانوران آواز او شنیده خود را بر کنار کشند و شیر را با او الفتی عظیم است و پس مانده ٔ صید شیر خورد. فرانق . فرانک . ف
حسین پروانهلغتنامه دهخداحسین پروانه . [ ح ُ س َ ن ِ پ َرْ ن َ ] (اِخ ) اصفهانی ، شاعر عهد فتح علیشاه بود. (ذریعه ج 9 ص 157).
دیزج پروانهلغتنامه دهخدادیزج پروانه . [ زَ پ َرْ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بناجو بخش بناب شهرستان مراغه با 496 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
معین الدین پروانهلغتنامه دهخدامعین الدین پروانه . [ م ُ نُدْ دی ن ِ پ َرْ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) رجوع به پروانه شود.
پروانهفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) حشرهای با بالهای نازک رنگین که روی گلها و گیاهان مینشیند و شیرۀ آنها را میمکد؛ شاهپرک؛ پروانۀ روز.۲. آلتی پرهدار که دور خود بچرخد: پروانهٴ هواپیما.۳. اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود؛ اجازهنامه؛ لیسانس.۴. حکم؛ فرمان.۵. اذن؛ اج
پروانهلغتنامه دهخداپروانه . [ پ َرْ ن َ / ن ِ ] (اِخ )معین الدین کاشانی ملقب به پروانه یکی از عمال دولت مغول . آنگاه که غیاث الدین کیخسروبن کیقباد پادشاه سلجوقی (آسیای صغیر) مغلوب مغول شد هولاکو معین الدین پروانه ٔ کاشی را برای تمشیت آن سامان و اصلاح امور پسران