پرواریلغتنامه دهخداپرواری . [ پ َرْ ] (اِخ ) قضائی در ناحیت جنوب شرقی سنجاق سعرد از ولایت بتلیس حاوی سه ناحیه دشکوتان ، زیرقی و دیرکول و مرکب است از 60 قریه . (قاموس الاعلام ).
پرواریلغتنامه دهخداپرواری . [ پ َرْ ] (ص نسبی ) فربه . فربی . فربه کرده . پروری . بشبیون . مُسمَّن (گوسفند و مانند آن ). اَکُولَه . علوفه . علیفه : شهره مرغی بشهربند قفس قفس آبنوس لیل و نهارطیرانت چو دور فکرت من بر ازین نه مقرنس دوّارعهدنامه ٔ وفات زی
پرواریفرهنگ فارسی عمید۱. گاو و گوسفند چاق: ◻︎ اسب لاغرمیان به کار آید / روز میدان، نه گاو پرواری (سعدی: ۶۰).۲. گوسفندی که آن را در جای خوب ببندند و خوراک خوب بدهند تا فربه شود.