پروراندنلغتنامه دهخداپروراندن . [ پ َرْ وَ دَ ] (مص ) پرورش دادن . پروردن . پرورانیدن .تربیت کردن . پرورش کردن . ترشیح . تنبیت : چنین پروراند همی روزگارفزون آمد از رنگ گل رنج خار. فردوسی .کنون دور ماندم ز پروردگارچنین پروراند مرا ر
پروراندنفرهنگ فارسی عمید۱. پروردن؛ پرورش دادن: ◻︎ جهانا چه بدمهر و بدگوهری / که خود پرورانی و خود بشکری (فردوسی: ۱/۸۵).۲. تربیت کردن.
متربیلغتنامه دهخدامتربی . [ م ُ ت َ رَب ْ بی ] (ع ص ) غذا دهنده . (آنندراج ). کسی که غذا می دهد و می پروراند و آن که می پروراند و تربیت می کند. (ناظم الاطباء). || مرباسازنده ٔ میوه ها و ریشه ها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تربی شود.
مرغبازلغتنامه دهخدامرغباز. [ م ُ ] (نف مرکب ) آن که خروس جنگی می پروراند. || (اِ مرکب ) خروس جنگی . (ناظم الاطباء).
بنات الافکارلغتنامه دهخدابنات الافکار. [ ب َ تُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) افکار و تدابیری که انسان در ذهن خود می پروراند. (از المرصع).
پروراندنلغتنامه دهخداپروراندن . [ پ َرْ وَ دَ ] (مص ) پرورش دادن . پروردن . پرورانیدن .تربیت کردن . پرورش کردن . ترشیح . تنبیت : چنین پروراند همی روزگارفزون آمد از رنگ گل رنج خار. فردوسی .کنون دور ماندم ز پروردگارچنین پروراند مرا ر
پروراندنفرهنگ فارسی عمید۱. پروردن؛ پرورش دادن: ◻︎ جهانا چه بدمهر و بدگوهری / که خود پرورانی و خود بشکری (فردوسی: ۱/۸۵).۲. تربیت کردن.