پرسان پرسانلغتنامه دهخداپرسان پرسان . [ پ ُ پ ُ ] (ق مرکب ) با سؤال از بسیار کس : پرسان پرسان به کعبه می بتوان رفت .پرسان پرسان روند بهندوستان .؟
ریسانلغتنامه دهخداریسان . [ رَ ی َ ] (ع مص ) رَیس . (ناظم الاطباء). خرامیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). رجوع به ریس شود.
ریشانلغتنامه دهخداریشان . [ رَ ] (اِخ ) قلعه ای است در یمن از اعمال أبین . (از تاج العروس ) . نام کوهی که بدان قلعه منسوب است . (از معجم البلدان ). کوهی است مشرف بر مهجم . (منتهی الارب ).
ریسانلغتنامه دهخداریسان . (نف ، ق ) در حال ریشتن (رشتن ). (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریسیدن و رشتن شود.
پریشانلغتنامه دهخداپریشان . [ پ َ ] (اِخ ) نام دریاچه ای است در سه فرسخی مشرق شهر کازرون فارس میانه ٔ بلوک کازرون و بلوک نامور. طول آن گاه از یک فرسخ و نیم بگذرد و پهنای آن نزدیک به نیم فرسخ است . در سال تقریباً پانصد من ماهی از آن صید کنند.
پریشانلغتنامه دهخداپریشان . [ پ َ ] (نف ، ق ) در حال پریشانی . در حال پریشیدن . || پریش . پریشیده . پراشیده . پراکنده . متفرق . منتشر. متشتت . متخلخل . متقسم .صعصع: قردحمة؛ رای پریشان . فکر پریشان : باد بیرون کن ز سر تا جمع گردی بهرآنک خاک را جز باد نتواند پریشان
پریشانفرهنگ فارسی عمید۱. پراکنده.۲. افشانده.۳. آشفته.۴. درهمبرهم.۵. شوریده.⟨ پریشان شدن: (مصدر لازم)۱. پراکنده شدن.۲. آشفته شدن.۳. مضطرب شدن.⟨ پریشان کردن: (مصدر متعدی)۱. پراکنده کردن.۲. آشفته کردن.
دل پریشانلغتنامه دهخدادل پریشان . [ دِ پ َ ] (ص مرکب ) پریشان دل . آنکه دلش پریشان بود. پراکنده احوال : گم کرد پی از میان ایشان می رفت چو ابر دل پریشان .نظامی .
حرف پریشانلغتنامه دهخداحرف پریشان . [ ح َ ف ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرف بی معنی . حرف بی ربط.
خواب پریشانلغتنامه دهخداخواب پریشان . [ خوا / خا ب ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواب موحش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رؤیای هولناک . (از ناظم الاطباء) : به بیداری خیال زلف خوبان می کندشب راز بس پیوسته بیند چشم من خواب پریشان را.<
موپریشانلغتنامه دهخداموپریشان . [ پ َ ] (ص مرکب ) پریشان مو. پریشان موی . آشفته موی . اشعث . شعثاء. مو پریشیده . (یادداشت مؤلف ).
پریشانلغتنامه دهخداپریشان . [ پ َ ] (اِخ ) نام دریاچه ای است در سه فرسخی مشرق شهر کازرون فارس میانه ٔ بلوک کازرون و بلوک نامور. طول آن گاه از یک فرسخ و نیم بگذرد و پهنای آن نزدیک به نیم فرسخ است . در سال تقریباً پانصد من ماهی از آن صید کنند.