سوختگیلغتنامه دهخداسوختگی . [ ت َ / ت ِ ] (حامص )حرق . (السامی ) (دهار). حاصل عمل سوختن : زآن سوختگی که در جگر داشت لیلی ز شرار او خبر داشت . نظامی .و ماءالشعیر... سود دارد بطلی سوختگی ... را. (نوروز
ساختگیلغتنامه دهخداساختگی . [ ت َ / ت ِ ] (حامص ) چگونگی و کیفیت ساخته . ساخته بودن . و ساخته شدن . رجوع به ساختن و ساخته شود. || آمادگی . بسیج . بسیجیدگی . بسغدگی . فراهمی اسباب . مهیائی . آراستگی . عّده . عدت . ساخت . سامان . ساز : و ا
سوختگیفرهنگ فارسی عمید۱. حالت سوخته شدن یا سوخته بودن.۲. (اسم) (پزشکی) آسیب بافت پوست ناشی مواد سوختنی و برحسب وسعت و عمق سوختگی به سه درجه تقسیم میشود که درجۀ سوم شدیدترین و خطرناکترین آن است و عفونت و مرگ را به همراه دارد.