سنتلغتنامه دهخداسنت . [ س َ ن ِ ] (ع ص )مرد کم خیر. ج ، سنتون . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || سال قحط. (ترجمان القرآن ) (ناظم الاطباء).
سنتلغتنامه دهخداسنت . [ س ُن ْ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سکمن آباد بخش حومه ٔ شهرستان خوی . دارای 551تن سکنه است . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و گله داری . صنایع دستی آنان جوراب بافی و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج
پسندلغتنامه دهخداپسند. [ پ َ س َ ] (ن مف مرخم ) مخفف پسندیده . مقبول . پذیرفته . قبول کرده . (برهان قاطع). خوش آمد. مطبوع . مرضی ّ. خوش آیند : پسند بزرگان فرّخ نژادندارد جهان چون تو شاهی بیاد. فردوسی .پسند من آن است کو را پسند.
پسندفرهنگ فارسی عمید۱. = پسندیدن٢. (اسم مصدر) قبول کردن؛ انتخاب کردن.٣. (اسم) سلیقه.٤. (صفت) دلخواه.٥. (صفت) پسندکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خودپسند، دشوارپسند.٦. (صفت) قبولشده توسطِ؛ پذیرفتهشده توسطِ (در ترکیب با کلمۀ دیگر): عامهپسند، دلپسند، گیتیپسند، خاطرپسند.⟨ پسند د
پسندفرهنگ فارسی معین(پَ سَ) [ په . ] 1 - (اِمص .) گزینش ، انتخاب . 2 - (ص مف .) پسندیده ، مقبول . 3 - نیک ، خوب . 4 - دلخواه .
دانش پسندلغتنامه دهخدادانش پسند. [ ن ِ پ َ س َ ] (نف مرکب ) پسندکننده ٔ دانش . پسند علم کننده : ز فرهنگ آن شاه دانش پسندشد آواز یونان بدانش بلند. نظامی .|| (ن مف مرکب ) که پسند علم افتد. مقبول دانش قرارگرفته .
درشت پسندلغتنامه دهخدادرشت پسند. [ دُ رُ پ َ س َ ] (نف مرکب ) کنایه از دشوار پسند. (آنندراج ) (انجمن آرا) : ورنه ، نه آن درشت پسند است روزگارکو روزگار خویش به هر کس کند هدر. انوری .|| کنایه از مردم کثیف طبع. (برهان ). || احمق و ابله . |
دژپسندلغتنامه دهخدادژپسند. [ دُ پ َ س َ ] (نف مرکب ) دژپسندنده . بدپسند. مشکل پسند. دیرپسند. دشوارپسند. پسندنده ٔ چیز بد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کسی که امری مکروه و سخت را پسندد. بدپسند و مشکل پسند. (انجمن آرا) (آنندراج ) : مگر دژخیم ویسه دژپسند است . <p clas
دشخوارپسندلغتنامه دهخدادشخوارپسند. [ دُ خوا / خا پ َ س َ ] (نف مرکب ) دشوار پسند. (آنندراج ). آنکه به دشواری چیزی را پسندمی کند. (ناظم الاطباء). مشکل پسند : نیکو لفظ دقیق نظر معانی شناس دشخوار پسند. (راحة الصدور راوندی ). || کسی که راضی به د
دشوارپسندلغتنامه دهخدادشوارپسند. [ دُش ْ پ َ س َ ] (نف مرکب ) مشکل پسند. (آنندراج ). || مایل به اشکال در کارها. (ناظم الاطباء).