خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پس خور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پس خور
لغتنامه دهخدا
پس خور. [ پ َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) آنکه بازمانده ٔ غذای دیگران خورد. || (ن مف مرکب ) مخفف پس خورده یا بازمانده یا فضله ٔ طعام و غذا. سُؤر.
-
واژههای مشابه
-
دست پس
لغتنامه دهخدا
دست پس . [ دَ ت ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دست پسین . آخر کار. (برهان ).- دست پس زده ؛ کنایه از آن است که در سودا دیر می کند و بهانه می آورد تا چیزی از نرخ کم کند. (آنندراج ). آنکه در خرید و فروش چانه میزند. (ناظم الاطباء). || خصلی که قماربازان...
-
بیه پس
لغتنامه دهخدا
بیه پس . [ ی َ پ َ ] (اِخ ) قسمت غربی سرزمین گیلان آن سوی رودیان . مقابل بیه پیش یا این سوی رودیان . یکی از دو قسمت سابق سرزمین گیلان . قسمت شرقی سفیدرود را بیه پیش می گفتند و مرکزش لاهیجان بود و قسمت غربی را بیه پس و مرکزش رشت بود. بیه در لغت محلی ب...
-
پس آمدن
لغتنامه دهخدا
پس آمدن . [ پ َ م َ دَ ] (مص مرکب ) پس آمدن با...؛ غلبه کردن بر. حریف شدن به .برابری کردن با : من از پس او برنمی آیم .- پس آمدن (مطلق ) ؛ بازگشتن .- امثال :سکه ٔ شاه ولایت هرجا رود پس آید .
-
پس آنگاه
لغتنامه دهخدا
پس آنگاه . [ پ َ ] (ق مرکب ) سپس : برو کرد جوشن همه چاک چاک پس آنگاه بر تارکش ریخت خاک . فردوسی .پس آنگاه بهرام و ایزد گشسب نشستند با جنگجویان بر اسب .فردوسی .
-
پس آوردن
لغتنامه دهخدا
پس آوردن . [ پ َ وَ دَ ] (مص مرکب ) مراجعت دادن چیزی . رد کردن چیزی خریده به مالک اوّلی آن .
-
پس استاندن
لغتنامه دهخدا
پس استاندن . [ پ َ اِ دَ ] (مص مرکب ) بازپس گرفتن . واستدن .
-
پس استدن
لغتنامه دهخدا
پس استدن . [پ َ اِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) مخفف پس استادن . واستدن .
-
پس افتادن
لغتنامه دهخدا
پس افتادن . [ پ َاُ دَ ] (مص مرکب ) عقب افتادن . تأخیر : چونکه گله بازگردد از ورودپس فتد آن بز که پیش آهنگ بود. مولوی .|| نکس . عود مرض در حال نقاهت . || غش کردن یا مردن . افتادن به پشت و مردن .
-
پس افتاده
لغتنامه دهخدا
پس افتاده . [ پ َ اُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کسی را گویند که در راه از رفقا بازمانده باشد. (برهان قاطع). || پس افت . اندوخته . پس انداز. ذخیره . پس افکند. پس اوگند.
-
پس افکندن
لغتنامه دهخدا
پس افکندن . [ پ َ اَ ک َ دَ / دِ ] (مص مرکب ) چیزی از درآمد خود ذخیره کردن . اندوخته ساختن . ذخیره کردن . || تأخیر. بعقب انداختن . || میراث گذاشتن . (برهان قاطع). || پس افکندن کار را، مساوَفه .
-
پس انداختن
لغتنامه دهخدا
پس انداختن . [ پ َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) تعویق . تأخیر. تَلکﱡؤ. || قسطی از دین را بموعد ندادن . || ... زن ، حیض را دیر کردن . || در تداول عوام ، بلغت اهریمنی ، زادن . زائیدن . تولید کردن : سه بچه پس انداخته است . سه تا کره پس انداخته است .
-
پس اوفتادن
لغتنامه دهخدا
پس اوفتادن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به پس افتادن شود.
-
پس باختن
لغتنامه دهخدا
پس باختن . [ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) در قمار برده را باختن .