لغتنامه دهخدا
پشنک . [ پ َ ش َ ] (اِ)بشنک . میل آهنی دراز و سرتیز که بنایان بدان دیوار سوراخ کنند. (برهان قاطع). دیلم . || آلت گلگران بود یعنی بیرم [ کذا ] . (لغت نامه ٔ اسدی ). || چهارچوبی است دراز با چهار دسته که خشت و گل با آن کشند. زنبر. و آن گلیمی یا تخته ای باشد که بر دو سر آن دو چوب