شکلیدنلغتنامه دهخداشکلیدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) بشکلیدن . شکافتن . دریدن . چاک کردن . (ناظم الاطباء). بناخن نشان درافکندن . رخنه بسر ناخن و انگشت اندرافکندن . (یادداشت مؤلف ) : یاسمن لعل پوش سوسن گوهرفروش بر زنخ پیلغوش نقطه زد و بشکلید. کسایی
سکلیدنلغتنامه دهخداسکلیدن . [ س ِ ک ُ دَ ] (مص ) سگلیدن . گسلیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : من اگر از اجزاء خود را فروسکلم از لطف بی نهایت و ارادت . (فیه مافیه ص 138). رجوع به گسلیدن شود.
پشکلیدنلغتنامه دهخداپشکلیدن . [ پ ِ ک ِ دَ ] (مص ) بناخن و سرانگشت رخنه کردن . (برهان قاطع در لفظ پشکلید). رجوع به بشکلیدن شود.
پشکلیدنفرهنگ فارسی معین(پِ کِ دَ) (مص م .) خراشیدن ، رخنه کردن ، با ناخن یا چیز تیزی چیزی را خراشیدن .
پشکلیدنلغتنامه دهخداپشکلیدن . [ پ ِ ک ِ دَ ] (مص ) بناخن و سرانگشت رخنه کردن . (برهان قاطع در لفظ پشکلید). رجوع به بشکلیدن شود.
پشکلیدنفرهنگ فارسی معین(پِ کِ دَ) (مص م .) خراشیدن ، رخنه کردن ، با ناخن یا چیز تیزی چیزی را خراشیدن .
پشکلیدنلغتنامه دهخداپشکلیدن . [ پ ِ ک ِ دَ ] (مص ) بناخن و سرانگشت رخنه کردن . (برهان قاطع در لفظ پشکلید). رجوع به بشکلیدن شود.
پشکلیدنفرهنگ فارسی معین(پِ کِ دَ) (مص م .) خراشیدن ، رخنه کردن ، با ناخن یا چیز تیزی چیزی را خراشیدن .