پلید کردنلغتنامه دهخداپلید کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آلوده و ناپاک کردن . شوخگن کردن . چرک کردن . نجس کردن . انجاس . تنجیس . (دهار). اخباث . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
جایمان لَتیprovenience lotواژههای مصوب فرهنگستانکوچکترین واحد فضایی در تعیین جایمان و ثبت و ضبط دادههای دوبعدی برای یافتههای سطحی و سهبعدی برای یافتههای کاوش
لت لتلغتنامه دهخدالت لت . [ ل َ ل َ ] (ص مرکب ) لخت لخت . پاره پاره : جغد که با باز و با کلنگان پردبشکندش پر و مرز گردد لت لت . عسجدی . ... دارد چو... خواجه ش لت لت ریشی دارد چو ماله آلوده به بت .عماره
پلیدی کردنلغتنامه دهخداپلیدی کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریدن . ریستن . تغوّط. غائط کردن . تَطَفﱡش . طفش . طفس : اکبار؛ پلیدی کردن کودک . تجعس ؛ پلیدی کردن . (منتهی الارب ).
پلیدلغتنامه دهخداپلید. [ پ َ ] (ص ) ناپاک . شوخ . شوخگن . شوخگین . چرک . چرکین . پلشت . فزاک . فژاک . فژاکن . فژاکین . فژکن . فژه . فژغند. فژغنده . فژکنده . فرخج . گست . (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). پلیت .(آنندراج ). وسخ . قَذِر. ساطن . کرّزی . طَفِس . (منتهی الارب ). رجس . نجس
پلیدفرهنگ فارسی عمید۱. ناپاک؛ آلوده؛ نجس: ◻︎ منشین با بدان که صحبت بد / گرچه پاکی تو را پلید کند (سنائی۲: ۶۱۹).۲. چرکین؛ فژاک؛ فژاگن؛ فژاگین.
پلیدلغتنامه دهخداپلید. [ پ َ ] (ص ) ناپاک . شوخ . شوخگن . شوخگین . چرک . چرکین . پلشت . فزاک . فژاک . فژاکن . فژاکین . فژکن . فژه . فژغند. فژغنده . فژکنده . فرخج . گست . (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). پلیت .(آنندراج ). وسخ . قَذِر. ساطن . کرّزی . طَفِس . (منتهی الارب ). رجس . نجس
پلیدفرهنگ فارسی عمید۱. ناپاک؛ آلوده؛ نجس: ◻︎ منشین با بدان که صحبت بد / گرچه پاکی تو را پلید کند (سنائی۲: ۶۱۹).۲. چرکین؛ فژاک؛ فژاگن؛ فژاگین.