پنجه بر روی کسی زدنلغتنامه دهخداپنجه بر روی کسی زدن . [ پ َ ج َ / ج ِ ب َ ی ِ ک َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از روسیاه کردن باشد. (برهان قاطع). || به روی کسی ایستادن و یک و دو کردن .
تهوع صبحگاهیmorning sickness, nausea gravidarumواژههای مصوب فرهنگستاناحساس تهوع و استفراغ در هنگام برخاستن از خواب، بهویژه در ماههای اول بارداری
مخلبدیکشنری عربی به فارسیچنگ , پنجه , سرپنجه جانوران , ناخن , چنگال , پنجه اي شکل , چنگ زدن , پاشنه پا , پاشنه
گل نم زدنلغتنامه دهخداگل نم زدن . [ گ ُ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) افشاندن آب کم با پشت پنجه ٔ دست . آب کمی زدن با دست به چیزی . آب کمی به چیزی افشاندن . گل نمی به تنباکو زدن ؛ اندک آبی بر آن افشاندن .
پنجهلغتنامه دهخداپنجه . [ پ َ ج َ /ج ِ ] (اِ) پنج انگشت با کف دست و پا باشد از انسان و حیوانات دیگر. (برهان قاطع). پنج انگشت دست از مچ تا سر انگشتان . راحة. (منتهی الارب ). تمام کف با انگشتان و نیز انگشتان به تنهائی بی کف . (زمخشری ) (منتهی الارب ). || برثُن
پنجهفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) پنج انگشت دست یا پا در انسان.۲. (زیستشناسی) ناخنهای دستوپای جانوران درنده.۳. (زیستشناسی) چنگال پرندگان.۴. هرچیزی که شبیه پنج انگشت دست انسان باشد.۵. در آیین زردشتی، پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است و عبارتند از: اَهنَوَد، اُشتَوَد، س
پنجهلغتنامه دهخداپنجه . [ پ َ ج َه ْ ] (عدد، ص ، اِ) مخفف پنجاه است : بدین اندرون سال پنجاه رنج ببرد و ازین ساز بنهاد گنج دگر پنجه اندیشه ٔ جامه کردکه پوشند هنگام بزم و نبرد. فردوسی .ز سالش چو یک پنجه اندررسیدسه فرزندش
پنجهلغتنامه دهخداپنجه . [ پ ُ ج َ ] (اِ) پیشانی به زبان ماوراءالنهر. (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). رجوع به بنجه شود. || بمعنی پیشانی باشد که عربان ناصیه گویند. (برهان قاطع). و نیز رجوع به بنجه شود.به تیغ طره ببرد ز پنجه ٔ خاتون به گرز پست کند تاج بر سر چیپال . <p class="autho
پنجهلغتنامه دهخداپنجه . [ پ َ ج َ /ج ِ ] (اِ) پنج انگشت با کف دست و پا باشد از انسان و حیوانات دیگر. (برهان قاطع). پنج انگشت دست از مچ تا سر انگشتان . راحة. (منتهی الارب ). تمام کف با انگشتان و نیز انگشتان به تنهائی بی کف . (زمخشری ) (منتهی الارب ). || برثُن
دوپنجهلغتنامه دهخدادوپنجه . [ دُ پ َ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) دو انگشت سبابه و وسطی . (لغت شوشتر). || کنایه است از نصف کف دست . (لغت محلی شوشتر). || کنایه است از شرم زنان . (لغت محلی شوشتر).
خوش دست و پنجهلغتنامه دهخداخوش دست و پنجه . [ خوَش ْ / خُش ْ دَ ت ُ پ َ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ) خوشنواز. سازنواز نیکو. خوب ساززن . || زبردست . ماهر. خیاط خوش دست وپنجه ؛ یعنی خیاط که خوب می دوزد.
خوش پنجهلغتنامه دهخداخوش پنجه .[ خوَش ْ / خُش ْ پ َ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ) ساززننده ٔ خوب . خوش انگشت . که در نواختن سازهای زهی مهارت دارد.
داغ پنجهلغتنامه دهخداداغ پنجه . [ پ َ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) نوعی داغ بشکل پنجه ٔ دست . نوعی از داغ که بر کفل اسپان کنند. ظاهراً داغ مخصوص اسپان سلاطین صفویه بوده ، اغلب که اشارت باشد بحضرات پنج تن پاک علیهم السلام : گمان کرد آنکه داغ
خط پنجهلغتنامه دهخداخط پنجه . [ خ َطْ طِ پ َ ج َ / ج ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی که در درون کف دست از آن پنجه می باشد.