پنیرآبلغتنامه دهخداپنیرآب . [ پ َ ] (اِ مرکب ) ماءالجبن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و آن آبی است که از پنیر تر برمی آید: پس پنیرآب که بسکنجبین افتیمون کرده باشند بکار دارند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).پنیرآب دادن نشاید به میش که یابد در او قطره ٔ خون خویش .نظامی .
نرآبلغتنامه دهخدانرآب . [ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
نرآبلغتنامه دهخدانرآب . [ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش راین شهرستان بم . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
نرآبلغتنامه دهخدانرآب . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان ، در 42هزارگزی جنوب شرقی مینودشت و 14هزارگزی جاده ٔ گرگان به شاهرود در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و <span class="hl" dir="
ماءلغتنامه دهخداماء. (ع اِ)(از «م وه ») آب که می آشامند. ج ، امواه و میاه . (ناظم الاطباء). آب . همزه در آن بدل از هاء است ؛ ماءة و ماه مثل آن . اصل آن موه [ م َ وَ / م ُ وَ ] و مُوَیهَة مصغر آن . یقال عندی مویه و مویهة. ماءة مؤنث آن . (منتهی الارب ) (از آن
شیرلغتنامه دهخداشیر. (اِ) مایعی سپید و شیرین که از پستان همه ٔ حیوانات پستاندار ترشح می کند، و به تازی لبن گویند. (ناظم الاطباء) (از برهان ). به معنی شیر است که می خورند، و به این معنی به یای معروف است نه مجهول ، و این ترجمه ٔ لبن است و استادان شعر این دو را با هم قافیه نمی کنند وفرق می گذار