پهلوانلغتنامه دهخداپهلوان . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) جد نهم بختیار جهان پهلوان و سپهبد خسرو پرویز. (تاریخ سیستان ص 8).
پهلوانلغتنامه دهخداپهلوان . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش تکاب شهرستان مراغه ، واقع در 7 هزارگزی شمال باختری تکاب و پانصد گزی جنوب راه ارابه رو تکاب به شاهین دژ. دامنه ، معتدل ،دارای 195تن سکنه . آب آن ازچشمه ساره
پهلوانفرهنگ فارسی عمید۱. دلیر؛ دلاور: ◻︎ کسی کاو بُوَد پهلوان جهان / میان سپه درنمانَد نهان (فردوسی: ۲/۱۶۳)، ◻︎ اگر پهلوانزاده باشد رواست / که بر پهلوانان دلیری سزاست (فردوسی: ۶/۴۴۴).۲. نیرومند.
پهلوانلغتنامه دهخداپهلوان . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) منسوب به پهلو (پارت ) با الف و نون علامت نسبت نه جمع، و مجازاً بمعنی سخت توانا و دلیر و زورمند بمناسبت دلیری قوم پارت . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مردم سخت و توانا و دلاور و قوی جثه و بزرگ و ضابط و درشت ا
پهلوانلغتنامه دهخداپهلوان . [ پ َل َ ] (اِخ ) دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل ، واقعدر 8 هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد و یکهزارگزی جنوب راه مالرو ده دوست محمد به زابل . جلگه ، گرم ، معتدل ، دارای 112 تن سکنه . آب آن از رود
حلوانلغتنامه دهخداحلوان . [ ح ُ ] (اِخ ) نام شهری است پرنعمت . (شرفنامه ٔ منیری ). شهر کوچکی است در قهستان نیشابور و آن آخر حدود خراسان از جانب اصفهان است . (از معجم البلدان ).
حلوانلغتنامه دهخداحلوان . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش حومه ٔ شهرستان سنندج . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیری . دارای 330 تن سکنه می باشد. از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو
حلوانلغتنامه دهخداحلوان . [ ح َ ] (اِخ ) مرکز دهستان حلوان بخش طبس شهرستان فردوس ، محلی جلگه و گرمسیری است ، دارای 540 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، خرما، پنبه و ارزن است . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . اغلب اهالی بوسیله ٔ تهیه ٔ زغال و فروش
حلوانلغتنامه دهخداحلوان . [ ح َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش طبس شهرستان فردوس است که در شمال باختری بخش واقعو از 11 آبادی تشکیل میشود. مجموع جمعیت آن 1140 تن است . این دهستان در جلگه قرار دارد. و هوای آن گرم و سوزان و بو
حلوانلغتنامه دهخداحلوان . [ ح ُ ] (اِخ ) روستایی است ازتوابع مصر که میان آن و فسطاط از جانب صعید مشرف برنیل دو فرسنگ فاصله است . در این روستا دیر مشهوری است . نخستین کسی که آنرا اختطاط کرد عبدالعزیزبن مروان بود هنگامی که بفرمانداری مصر اشتغال داشت و در آن مسکوکات ضرب کرد. در سال هفتاد هَ . ق .
پهلوانیلغتنامه دهخداپهلوانی . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) از عبارت ذیل محمد عوفی در لباب الالباب (ج 2 ص 334 چ اروپا) ذیل ترجمه ٔ احوال مجدالدین افتخار الحکماء ابوالسحری الصندلی که گوید: «صندلی که در زیر فلک آبنوسین خورشید بر مثل او سایه
پهلوانیلغتنامه دهخداپهلوانی . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آس پاس بخش مرکزی شهرستان آباده ، واقع در 46 هزارگزی جنوب باختری اقلید و یکهزارگزی راه فرعی آسپاس به ده بید. جلگه ،گرمسیر، مالاریائی . دارای 496 تن سکنه . آب آن از چش
پهلوانیلغتنامه دهخداپهلوانی . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) منسوب به پهلوان و پهلوانان و پهلو (پارت ) . بمناسبت شجاعت و دلیری این قوم . پارتی . پهلوی : فزون از پسر داشتی قیصرش بیاراستی پهلوانی برش . فردوسی .</p
پهلوانیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به پهلوانان: منشهای پهلوانی.۲. (حاصل مصدر) دلیری؛ دلاوری.۳. (اسم) [قدیمی] زبان پهلوی: پهلوانیسخن، ◻︎ سیاوش غمی گشت از ایرانیان / سخن گفت بر پهلوانیزبان (فردوسی:۲/۲۹۱).
heroizingدیکشنری انگلیسی به فارسیقهرمانانه، قهرمان و پهلوان شدن، خود را پهلوان وانمود کردن، قهرمان و پهلوان وانمود کردن
heroizedدیکشنری انگلیسی به فارسیقهرمانانه، قهرمان و پهلوان شدن، خود را پهلوان وانمود کردن، قهرمان و پهلوان وانمود کردن
heroizeدیکشنری انگلیسی به فارسیقهرمانانه، قهرمان و پهلوان شدن، خود را پهلوان وانمود کردن، قهرمان و پهلوان وانمود کردن
heroizesدیکشنری انگلیسی به فارسیقهرمانانه، قهرمان و پهلوان شدن، خود را پهلوان وانمود کردن، قهرمان و پهلوان وانمود کردن
پهلوان پای تختلغتنامه دهخداپهلوان پای تخت . [ پ َ ل َ / ل ِ ن ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رئیس پهلوانان . پهلوان پهلوانان .
پهلوان جماللغتنامه دهخداپهلوان جمال . [ پ َ ل َ ج َ ] (اِخ ) رجوع به جمال ... و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 603 شود.
پهلوان ابوبکر دیوانهلغتنامه دهخداپهلوان ابوبکر دیوانه . [ پ َ ل َ اَ ب َ رِ ن َ ] (اِخ ) رجوع به کتاب جهانگشای جوینی ج 1 ص 124 و 126 و 132 شود.
پهلوان بایزیدلغتنامه دهخداپهلوان بایزید. [ پ َ ل َ ی َ ] (اِخ ) رجوع به بایزید و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 444 شود.
پهلوان بچهلغتنامه دهخداپهلوان بچه . [ پ َ ل َ / ل ِ ب َچ ْ چ َ / چ ْ چ ِ ] (اِ مرکب ) پهلوان زاده . بچه ٔ پهلوان . کودک زورمند. پهلوان خردسال . بچه پهلوان (در تداول مردم قزوین ) : یکی پهلوان بچه ٔ شیردل
دره ده پهلوانلغتنامه دهخدادره ده پهلوان . [ دَرْ رَ دِ پ َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایتوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. واقع در 13هزارگزی شمال خاوری نورآباد و 4هزارگزی شمال راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه ، با <span class="hl" di
حسین پهلوانلغتنامه دهخداحسین پهلوان . [ ح ُ س َ ن ِپ َ ل َ ] (اِخ ) دیوانه ، شاعر عصر علیشیر است و احوال او را در مجالس النفائس ص 52 و 225 یاد کرده است .
جهان پهلوانلغتنامه دهخداجهان پهلوان . [ ج َ هام ْ پ َ ل َ ] (اِ مرکب ) پهلوان جهان . بزرگترین پهلوان دنیا. قهرمان گیتی : گرفتش سبک دست شاه جهان [ فریدون ]بدادش بدست جهان پهلوان [ سام ]. فردوسی .بگودرز گفت ای جهان پهلوان دلیر و سرافراز
جهان پهلوانلغتنامه دهخداجهان پهلوان . [ ج َ هام ْ پ َ ل َ ] (اِخ ) از اتابکان آذربایجان که بسال 568 هَ . ق .بحکومت رسید. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 154 شود.
سپه پهلوانلغتنامه دهخداسپه پهلوان . [ س ِ پ َه ْ پ َ ل َ ] (اِ مرکب ) پهلوان سپاه . فرمانده . سپهسالار : سپه پهلوان بود با شاه جم بخم اندرون شاد و خرم بهم . فردوسی (از فرهنگ اسدی ).سران ملک سمرقند را چو تن را جان جمال داده سپه پهلوان