پوسیدهلغتنامه دهخداپوسیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) متخلخل و سبک شده از طول زمان یا علتی دیگر. رمیم . نخر. نخرة. پوده . بالی . بالیة. رمة. ریزیده . رث .سوداء. چرّیده . (در تداول مردم قزوین ) : زآنهمه وعده ٔ نیکو ز چه خورسند شدی ای خر
وصیدةلغتنامه دهخداوصیدة. [ وَ دَ ] (ع اِ) اصیدة. حظیره مانندی است که در کوه از سنگ سازند جهت ستوران . (منتهی الارب ) (آنندراج )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شوانگاه . (مهذب الاسماء). ج ، وصائد. (اقرب الموارد). رجوع به وصید شود.
ویشیدهلغتنامه دهخداویشیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) گسترده . (برهان ) (انجمن آرا) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). گسترده : گفت بر پرنیان ویشیده طبل عطار شد پریشیده . عنصری .|| افراخته . || پیچیده . (برهان ). رجوع
باداب سورتواژهنامه آزادچشمههای باداب سورت در سال ۱۳۸۷ به عنوان دومین اثر طبیعی ملی ایران ثبت شد.در سال ۱۳۸۷، کوه دماوند، چشمههای باداب سورت و سرو ابرکوه به عنوان سه اثر طبیعی توسط سازمان میراث فرهنگی ثبت شدند. چشمههای باداب سورت واقع در استان مازندران، شهرستان ساری، بخش چهاردانگه، دهستان پشتکوه، روستای ارست، قرار دارد.
پوشیدهفرهنگ فارسی عمید۱. نهفته؛ پنهان: ◻︎ درد دل پوشیده بهتر تا جگر پرخون شود / به که با دشمن نمایی حال زار خویش را (سعدی۲: ۳۱۲).۲. درپرده.۳. دربرشده.⟨ پوشیده داشتن: (مصدر متعدی) پنهان داشتن؛ پنهان کردن؛ نهفتن.
پوشیدهلغتنامه دهخداپوشیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) بتن کرده . ملبس شده . مغطی . ملبس . بالباس . مقابل برهنه : و اندر این شهر [حران ، مستقر ملوک سودان ] مردان و زنان پوشیده اند و کودک تا ریش برآرد برهنه باشد. (حدود العالم ).زمین گاه پوشی
رباط سرپوشیدهلغتنامه دهخدارباط سرپوشیده . [ رُ طِ س َ دِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار است که در باختر بخش واقعست و راه شوسه ٔ قدیم تهران -مشهد از این دهستان میگذرد. این دهستان در جلگه قرار دارد و دارای آب و هوای معتدل و 13 آبادی و در حدود <s
چشم پوشیدهلغتنامه دهخداچشم پوشیده . [ چ َ / چ ِ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) چشم بسته . پوشیده چشم : تو گر شکر کردی که با دیده ای وگرنه تو هم چشم پوشیده ای .سعدی .
رباط سرپوشیدهلغتنامه دهخدارباط سرپوشیده . [ رُ طِ س َ دِ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار دارای 538 تن جمعیت .آب ده از قنات و محصول عمده ٔ آن غلات و پنبه است . راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
سرپوشیدهلغتنامه دهخداسرپوشیده . [ س َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنچه یا آنکه سر او پوشیده شده باشد. || سربسته . مبهم . مجمل . بدون شرح و تفصیل : مشورت دارند سرپوشیده خوب در کنایت با غلطافکن مشوب . مولوی (مثنوی چ