پوسیدهلغتنامه دهخداپوسیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) متخلخل و سبک شده از طول زمان یا علتی دیگر. رمیم . نخر. نخرة. پوده . بالی . بالیة. رمة. ریزیده . رث .سوداء. چرّیده . (در تداول مردم قزوین ) : زآنهمه وعده ٔ نیکو ز چه خورسند شدی ای خر
وصیدةلغتنامه دهخداوصیدة. [ وَ دَ ] (ع اِ) اصیدة. حظیره مانندی است که در کوه از سنگ سازند جهت ستوران . (منتهی الارب ) (آنندراج )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شوانگاه . (مهذب الاسماء). ج ، وصائد. (اقرب الموارد). رجوع به وصید شود.
ویشیدهلغتنامه دهخداویشیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) گسترده . (برهان ) (انجمن آرا) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). گسترده : گفت بر پرنیان ویشیده طبل عطار شد پریشیده . عنصری .|| افراخته . || پیچیده . (برهان ). رجوع
پروانهفرهنگ نامها(تلفظ: parvāne) حشرهای با بدن کشیده و باریک و بالهای پهن پوشیده از پولکهای رنگارنگ ؛ (در موسیقی ایرانی) گوشهای در دستگاه راست پنجگاه و نوعی تحریر .
فلسی 2squamousواژههای مصوب فرهنگستانویژگی بخش یا اندامی پوشیده از پولک یا فلسهای خوابیدۀ کوچک در گیاهان که از یک یا چند لایه یاختۀ ورقهای تخت تشکیل شده باشد متـ . فلسمانند scaley, scalelike
پروانگانفرهنگ فارسی معین(پَ نِ) (اِ.) جِ پروانه ؛ راسته ای از تیرة حشرات که دارای چهاربال نازک پوشیده از پولک های لطیف کوچکی است که غالباً رنگینند. پروانگان اقسام مختلف دارند که بعضی از آن ها دارای رنگ آمیزی بسیار زیبا و جالب می باشند.
مارفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) خزندهای با بدن دراز، باریک، و پوشیده از پولک و بدون دستوپا که انواع مختلف سمّی و غیرسمّی دارد.۲. (نجوم) از صورتهای فلکی در نیمکرۀ شمالی.⟨ مار خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] رنج و سختی بردن؛ غصه خوردن: ◻︎ لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور / زاین فلک زمردین، بهر
نهنگلغتنامه دهخدانهنگ . [ ن َ هََ ] (اِ) تمساح . (برهان قاطع) (السامی ) (دهار) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (نصاب ) (منتهی الارب ). فرس البحر. اسب آبی . (یادداشت مؤلف ). جانوری است معروف که در دریا در میان ماهیان بحری به منزله ٔ شیر است در صحرا و بیشه و بنابراین صاحب مؤیدالفضلا گفته که شیر آبی است
پوشیدهفرهنگ فارسی عمید۱. نهفته؛ پنهان: ◻︎ درد دل پوشیده بهتر تا جگر پرخون شود / به که با دشمن نمایی حال زار خویش را (سعدی۲: ۳۱۲).۲. درپرده.۳. دربرشده.⟨ پوشیده داشتن: (مصدر متعدی) پنهان داشتن؛ پنهان کردن؛ نهفتن.
پوشیدهلغتنامه دهخداپوشیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) بتن کرده . ملبس شده . مغطی . ملبس . بالباس . مقابل برهنه : و اندر این شهر [حران ، مستقر ملوک سودان ] مردان و زنان پوشیده اند و کودک تا ریش برآرد برهنه باشد. (حدود العالم ).زمین گاه پوشی
رباط سرپوشیدهلغتنامه دهخدارباط سرپوشیده . [ رُ طِ س َ دِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار است که در باختر بخش واقعست و راه شوسه ٔ قدیم تهران -مشهد از این دهستان میگذرد. این دهستان در جلگه قرار دارد و دارای آب و هوای معتدل و 13 آبادی و در حدود <s
چشم پوشیدهلغتنامه دهخداچشم پوشیده . [ چ َ / چ ِ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) چشم بسته . پوشیده چشم : تو گر شکر کردی که با دیده ای وگرنه تو هم چشم پوشیده ای .سعدی .
رباط سرپوشیدهلغتنامه دهخدارباط سرپوشیده . [ رُ طِ س َ دِ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار دارای 538 تن جمعیت .آب ده از قنات و محصول عمده ٔ آن غلات و پنبه است . راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
سرپوشیدهلغتنامه دهخداسرپوشیده . [ س َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنچه یا آنکه سر او پوشیده شده باشد. || سربسته . مبهم . مجمل . بدون شرح و تفصیل : مشورت دارند سرپوشیده خوب در کنایت با غلطافکن مشوب . مولوی (مثنوی چ