پَرسانplumoseواژههای مصوب فرهنگستانویژگی نوعی کرکپوش پوشیده از زوائد مژهای ریز و طویل با ظاهری شبیه به پَر
پرسان پرسانلغتنامه دهخداپرسان پرسان . [ پ ُ پ ُ ] (ق مرکب ) با سؤال از بسیار کس : پرسان پرسان به کعبه می بتوان رفت .پرسان پرسان روند بهندوستان .؟
ریسانلغتنامه دهخداریسان . [ رَ ی َ ] (ع مص ) رَیس . (ناظم الاطباء). خرامیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). رجوع به ریس شود.
ریشانلغتنامه دهخداریشان . [ رَ ] (اِخ ) قلعه ای است در یمن از اعمال أبین . (از تاج العروس ) . نام کوهی که بدان قلعه منسوب است . (از معجم البلدان ). کوهی است مشرف بر مهجم . (منتهی الارب ).
ریسانلغتنامه دهخداریسان . (نف ، ق ) در حال ریشتن (رشتن ). (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریسیدن و رشتن شود.
درزه پَرسانfeather joint, pinnate jointواژههای مصوب فرهنگستاندرزهای که نسبت به درزه یا گسل اصلی حالت پرمانند دارد
بلورهای پَرسانplumose crystalsواژههای مصوب فرهنگستانبلورهایی به شکل فلسهای کوچک با ساختار واگرا یا پَرمانند
پرسان پرسانلغتنامه دهخداپرسان پرسان . [ پ ُ پ ُ ] (ق مرکب ) با سؤال از بسیار کس : پرسان پرسان به کعبه می بتوان رفت .پرسان پرسان روند بهندوستان .؟
پرس پرسانفرهنگ فارسی عمید= پرسان ⟨ پرسانپرسان: ◻︎ پرسپرسان میکشیدش تا به صدر / گفت گنجی یافتم آخر به صبر (مولوی: ۳۸).
درزه پَرسانfeather joint, pinnate jointواژههای مصوب فرهنگستاندرزهای که نسبت به درزه یا گسل اصلی حالت پرمانند دارد
بلورهای پَرسانplumose crystalsواژههای مصوب فرهنگستانبلورهایی به شکل فلسهای کوچک با ساختار واگرا یا پَرمانند