پِی پیوستهcontinuous footingواژههای مصوب فرهنگستانپی مرکبی که بار چند ستون متوالیِ همراستا یا یک دیوار را تحمل کند
پی پیواژهنامه آزادپی پی(بدون هیچ اعرابی.همه با ساکن)همان مدفوع است.اسم شهری مدفوع. (زبان بچه ها) همان مدفوع است.
پی در پیدیکشنری فارسی به انگلیسیer _, consecutive, consecutively, continually, frequent, repeatedly, repetitive, succession, successive
پیوسته گریلغتنامه دهخداپیوسته گری . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ/ ت ِ گ َ ] (حامص مرکب ) پیوند کردن و موافقت نمودن را گویند. (برهان ). پیوندگری . (آنندراج ) : برده رضوان به بهشت از پی پیوسته گری از تو هر فضله
پیرایلغتنامه دهخداپیرای . (فعل امر) امر از پیراستن . || (نف مرخم ) زینت دهنده باشد که سرتراش و باغبان است چه کسی که شاخهای زیادتی درخت راببرد او را بستان پیرا گویند. (برهان ). پیراینده . || (اِمص ) پرداختن و مستعد کردن . (برهان ).- اورنگ پیرای : برستم رکابی روان