پژویلغتنامه دهخداپژوی . [ پ َ ژَ ] (ص ) پزوی . مردم فرومایه . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع). و امروز پُزوائی گویند.
پهلوگاه ویژۀ اتوبوسbus bayواژههای مصوب فرهنگستانانشعاب یا قسمت عریضشدهای از راه که به اتوبوسها امکان میدهد، بدون اینکه مزاحم جریان شدآمد شوند، برای سوار شدن یا پیاده کردن مسافر توقف کنند متـ . پهلوگاه
گُوِة انبارhatch wedgeواژههای مصوب فرهنگستانگوهای چوبی برای محکم کردن زهوار دهانهپوش و دهانهپوش بر روی دهانه
جزیرة راستگرد ورود و خروجright-in right-out islandواژههای مصوب فرهنگستانمحوطة مثلثیشکل برآمدهای که با مسدود کردن قسمتی از راه در انتهای مسیر ورودی به تقاطع، مانع انجام حرکات گردش به چپ و عبور مستقیم میشود
پژوینلغتنامه دهخداپژوین . [ پ َژْ ] (ص ) چرگن . چرکین . شوخگن : پیشم آرد دوات بن سوراخ قلم سست و کاغذ پژوین . سنائی .|| چرکین داشتن ؟. || چرکین شدن ؟. (برهان ).
پزویلغتنامه دهخداپزوی . [ پ َزْ / پ َ ] (ص ) پژوی . فرمایه ترین مردمان را گویند و بعربی ارذل ناس خوانند. (برهان قاطع). و در فرهنگی بی نام پُزوی آمده است به ضم ّ پی و به فتح واو، پست طبع. دنی طبع. مجهول النسب . (مؤید الفضلاء از فرهنگ شعوری ).
پژوینلغتنامه دهخداپژوین . [ پ َژْ ] (ص ) چرگن . چرکین . شوخگن : پیشم آرد دوات بن سوراخ قلم سست و کاغذ پژوین . سنائی .|| چرکین داشتن ؟. || چرکین شدن ؟. (برهان ).