پیرائیلغتنامه دهخداپیرائی . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان هیدوج بخش سوران شهرستان سراوان واقع در 25 هزارگزی جنوب خاوری سوران و 20 هزارگزی خاوری راه مالرو ایرافشان به سوران . دارای 25 تن سکنه .
پرتو تصویرimage ray, perspective rayواژههای مصوب فرهنگستانخط مستقیمی که نقطهای در فضای شیء یا فضای تصویر را به مرکز تصویر وصل میکند
پرتوِ دیداری اصلیprincipal visual ray, principal ray 2واژههای مصوب فرهنگستانامتداد عمود بر صفحۀ منظر (perspective plane) از نقطۀ دید
پرتو ایکس مشخصهcharacteristic X-ray, characteristic rays, characteristic radiationواژههای مصوب فرهنگستانتابشی الکترومغناطیسی که براثر نوآرایی الکترونها در پوستههای داخلی اتمها گسیل میشود
تلسکوپ پرتوایکسX-ray telescope, X-ray multi-mirror telescopeواژههای مصوب فرهنگستانابزاری برای آشکارسازی پرتوهای ایکس
پوست پیرائیلغتنامه دهخداپوست پیرائی . (حامص مرکب ) حرفه و عمل پوست پیرا. دباغت . (تاج المصادر). دباغی . آش گری . دبغ. (دهار). دباغ . (دهار) (منتهی الارب ). || چرم گری . || (اِ مرکب ) آنجا که پوست پیرایند. مدبغة. دباغخانه .
باغبانیلغتنامه دهخداباغبانی . [ غ ْ / غ ِ ] (حامص ) عمل باغبان . نِطارة. (منتهی الارب ). محافظت و نگهبانی باغ . پرستاری باغ . (ناظم الاطباء). باغ پیرائی . بستان بانی : همی تا کند بلبل اندر بهاران بباغ اندرون روز و شب باغبانی .
پوست پیرائیلغتنامه دهخداپوست پیرائی . (حامص مرکب ) حرفه و عمل پوست پیرا. دباغت . (تاج المصادر). دباغی . آش گری . دبغ. (دهار). دباغ . (دهار) (منتهی الارب ). || چرم گری . || (اِ مرکب ) آنجا که پوست پیرایند. مدبغة. دباغخانه .