اتومبیلرانی سرعتmotor racing, auto racing, automobile racing, car racingواژههای مصوب فرهنگستانمسابقۀ سرعتی برای خودروهای تقویتشده در مسیری ویژه یا ازپیشمشخصشده
ناحیۀ رانfemoral region, regio femoralisواژههای مصوب فرهنگستانناحیهای از اندام پایینی که بین مفصل کوهانه در بالا و مفصل زانو در پایین قرار دارد متـ . مثلث ران femoral triangle
تهیگاه، ناحیۀ کشالۀ رانinguinal region, groin, regio inguinalis, inguenواژههای مصوب فرهنگستان← ناحیۀ تهیگاه
ریاحینلغتنامه دهخداریاحین . [ رَ ] (ع اِ) ج ِ ریحان . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). ج ِ ریحان . به کسر «راء» درست نیست . (از غیاث اللغات ). ج ِ ریحان ، نه به کسر چنانکه مشهورشده . گلهای خوشبو و اطلاق آن بر مطلق گلها مجاز است .(از آنندراج ). اسپرغمها. اسپرمها. (یادداشت مؤلف ).همه ٔ گلها
sacksدیکشنری انگلیسی به فارسیکیسه، گونی، ساک، جوال، غارتگری، پیراهن گشاد و کوتاه، یغما، خیک، خیگ، شراب سفید پر الکل و تلخ، لخت کردن، غارت کردن، بیغما بردن، اخراج کردن یا شدن، در کیسه ریختن
sackدیکشنری انگلیسی به فارسیکیسه، گونی، ساک، جوال، غارتگری، پیراهن گشاد و کوتاه، یغما، خیک، خیگ، شراب سفید پر الکل و تلخ، لخت کردن، غارت کردن، بیغما بردن، اخراج کردن یا شدن، در کیسه ریختن
کيسدیکشنری عربی به فارسیکيسه , کيسه کوچک , کيف پول , چنته , درجيب گذاردن , بلعيدن , گوني , جوال , پيراهن گشاد و کوتاه , شراب سفيد پر الکل وتلخ , يغما , غارتگري , بيغما بردن , اخراج کردن يا شدن , درکيسه ريختن
پیراهنفرهنگ فارسی عمید۱. جامۀ نازک و کوتاه که مردان زیر لباس بر تن میکنند.۲. جامۀ نازک و بلند زنانه.⟨ پیراهن کاغذی (کاغذین) کردن: [قدیمی، مجاز] دادخواهی کردن. Δ در قدیم رسم بوده که گاهی ستمدیدهای پیراهن یا جامۀ کاغذی بر تن میکرده و به پای عَلَم داد میرفته تا داد او را از ستمگر بستانند.&la
پیراهنلغتنامه دهخداپیراهن . [ هََ ] (اِ) پیراهان . پیرهن . پیرهند. جامه ٔ نیم تنه ای که زیر لباس بر بدن پوشند. قمیص . (منتهی الارب ). کرته . سربال . (دهار). جبه . سربلة. جلباب . (منتهی الارب ) : همی تنگ شد دوکدان بر تنش چو مشک سیه گشت پیراهنش . <p class="auth
پیراهنفرهنگ فارسی معین(هَ) [ په . ] (اِ.) تن پوش ، لباس . ؛ ~عثمان کردن بهانه کردن ، دستاویز قرار دادن . ؛~ بیشتر پاره کردن کنایه از: سن و تجربة بیشتر داشتن .
خار پیراهنلغتنامه دهخداخار پیراهن . [ رِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مخل و موذی است . (آنندراج ) : خار پیراهن فانوس شود رشته ٔ شمعجا به هر بزم که آن آتش سوزان دارد.فطرت (از آنندراج ).
چاک پیراهنلغتنامه دهخداچاک پیراهن . [ هََ ] (ص مرکب )مجازاً بمعنی زیبارویی که سینه ٔ سپید و صاف دارد. کنایه از سینه ای سپید و خوشرنگ و درخشان : چاک پیراهنی اگر میبودبتو ای صبح مینمودم من .امید (ازآنندراج ).
خشتک پیراهنلغتنامه دهخداخشتک پیراهن .[ خ ِ ت َ ک ِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بغلک . پارچه ٔ چهارگوشه زیر بغل . لَبِنَه . رجوع به خشتک شود.
زیرپیراهنلغتنامه دهخدازیرپیراهن . [ هََ ] (اِ مرکب ) زیرپیرهن . جامه ٔ نازکی که در زیر پیراهن و روی بدن پوشند. عرقگیر. (فرهنگ فارسی معین ). پیراهنی که زیر پیراهن پوشند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
یکتای پیراهنلغتنامه دهخدایکتای پیراهن . [ ی َ / ی ِ هََ ] (ص مرکب ) یکتاپیرهن . شخصی که یک پیراهن در بر داشته باشد و بس . (آنندراج ). که تنها یک پیرهن بر تن دارد. که تنها پیراهن بر تن دارد بی جامه و ملبوس دیگر. (یادداشت مؤلف ) : تو کز بند