روروro-ro, roll-on roll-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه که در آن بار بر روی وسایل چرخدار ازطریق شیبراهه به کشتی وارد یا از آن خارج میشود
موج ریلیRayleigh wave, R waveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موج سطحی که موجب حرکت پسرونده و بیضیوار ذرات در محیط میشود
پیرگاریلغتنامه دهخداپیرگاری . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گندزلوی بخش مرکزی شهرستان شوشتر. واقع در 10هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 1هزارگزی شمال خاوری راه شوسه ٔ دزفول به شوشتر. دارای 35 تن سکنه
پیرگاولغتنامه دهخداپیرگاو. [ ] (اِخ ) لقب اثفیان پدر فریدون ، بنا بروایتی از ابن البلخی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 12).
پیرگاهلغتنامه دهخداپیرگاه . (اِخ ) دهی از دهستان زیلائی بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز. واقع در 28هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان . کنار راه مسجدسلیمان به لالی . کوهستانی ، گرمسیر، مالاریائی . دارای 130 تن سکنه . آب آن از چشمه ٔ ه
پیرگبرلغتنامه دهخداپیرگبر. [ گ َ ] (اِ مرکب ) خطابی طعن آمیز گبر کهنسال را. دشنام گونه ای زرتشتی سالخورده را.
پیرگرگلغتنامه دهخداپیرگرگ . [ گ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) گرگ بزادبرآمده . گرگ سالخورده . گرگ کهنسال . || اصطلاحی ستایش آمیز، کنایه از مردی آزموده و باتجربه و گربز و دلیر : بیامد پس آن بی درفش سترگ پلیدی سگی جادویی پیرگرگ . دقیقی (از شاهنامه ٔ
پیرگاریلغتنامه دهخداپیرگاری . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گندزلوی بخش مرکزی شهرستان شوشتر. واقع در 10هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 1هزارگزی شمال خاوری راه شوسه ٔ دزفول به شوشتر. دارای 35 تن سکنه
پیرگاولغتنامه دهخداپیرگاو. [ ] (اِخ ) لقب اثفیان پدر فریدون ، بنا بروایتی از ابن البلخی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 12).
پیرگاهلغتنامه دهخداپیرگاه . (اِخ ) دهی از دهستان زیلائی بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز. واقع در 28هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان . کنار راه مسجدسلیمان به لالی . کوهستانی ، گرمسیر، مالاریائی . دارای 130 تن سکنه . آب آن از چشمه ٔ ه
پیرگبرلغتنامه دهخداپیرگبر. [ گ َ ] (اِ مرکب ) خطابی طعن آمیز گبر کهنسال را. دشنام گونه ای زرتشتی سالخورده را.
پیرگردو کوهلغتنامه دهخداپیرگردو کوه . [ گ ِ ] (اِخ ) نام قله ٔ کوهی در جنوب استراباد واقع در چندمیلی شمال تاش . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 131).