پیر میکدهلغتنامه دهخداپیر میکده . [ رِ م َ / م ِ ک َ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیر میخانه . پیر می فروش : ما باده زیر خرقه نه امروز میخوریم صد بار پیر میکده این ماجرا شنید.
پیرلغتنامه دهخداپیر. (اِخ ) دهی از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر واقع در21 هزارگزی شمال خاوری سرباز و 10 هزارگزی شمال راه مالرو سرباز به زابلی . کوهستانی ، گرمسیر و مالاریائی . دا
پیرلغتنامه دهخداپیر. (اِخ ) دهی از دهستان کوشک بخش بافت شهرستان سیرجان ، واقعدر 75 هزارگزی جنوب خاوری بافت ، سر راه فرعی بافت به اسفندقه . کوهستانی ، سردسیر. دارای 100 تن سکنه
پیرلغتنامه دهخداپیر. [ ی َ ] (اِ) پدر (در بعض لهجه های فارسی نظیر مازندرانی و سیادهنی و جز آن ). اب : مگذر ز سر عشق که گر درّ یتیمی ماننده ٔ این عشق ترامار و پیر نیست .مولوی .
پیر می فروشلغتنامه دهخداپیر می فروش . [ رِ م َ / م ِ ف ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سالخورده ٔ باده فروش . کهنسالی که شراب انگوری فروشد. پیر خمار. || پیر میکده . پیر میخانه : من این دلق
پیر میخانهلغتنامه دهخداپیر میخانه . [ رِ م َ / م ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیر میکده : پیر میخانه همی خواند معمائی دوش از خط جام که فرجام چه خواهد بودن .حافظ.
پیرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کهنسال؛ سالخورده؛ کلانسال.۲. (اسم) (تصوف) مرشد؛ رهبر؛ پیر طریقت. پیر جادو: [قدیمی] آنکه عمر خود را در ساحری گذرانیده؛ جادوگر پیر. پیر خرابات: (تصوف) [قدی
پیرلغتنامه دهخداپیر. (ص ،اِ) شیخ . شیخه . سالخورده . کلان سال . مسن . معمر. زرّ. مشیخه . (دهار). مقابل جوان . بزادبرآمده . دردبیس . فارض . اشیب . (منتهی الارب ). کهام . ج ، پیر
حکیمیلغتنامه دهخداحکیمی . [ ح َ ] (اِخ ) (سید...) از شاعران است .وی معاصر امیر شاهی بود و طبع خوبی داشت . در تتبع مطلع شاهی با مصرع : ما حق شناس پیر مغانیم و دیر او.از اوست این م