پیسونللغتنامه دهخداپیسونل . [ پ ِ س ُ ن ِ ] (اِخ ) نام منشی اول سفارت فرانسه در استانبول بسال 1740 م . وی بعدها کنسول ازمیر شد و به این مناسبت آناطولی را گشت و برخی از آثار عتیقه را کشف نمود و سیاحت نامه ای محتوی بر حقایقی بسیار درباره ٔ این سرزمین نگاشت . (قام
پیسونللغتنامه دهخداپیسونل . [ پ ِ س ُ ن ِ] (اِخ ) پسر پیسونل کنسول فرانسه در ازمیر. وی جانشین پدر گردید و درباره ٔ اقوام و طوایف ساکن سواحل دانوب و دریای سیاه کتابی محتوی بر تحقیقاتی عمیق نگاشت . (قاموس الاعلام ترکی ).
سنگوللغتنامه دهخداسنگول . [ س َ ] (اِ) مطلق ضروریات یعنی هر چیز که در کار باشد و ضرور بود. (برهان ).
شنگوللغتنامه دهخداشنگول . [ ش َ ] (ص ) سخت شادان و خرم . (آدمی ) سرخوش نیم مست . بانشاط. باروح . دل زنده . فیران . کسی که بر اثر خوردن شراب یا به علت توفیق یافتن در کار و پیروز شدن بر مشکلات خویش خوشحال و بانشاط شده باشد. (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ). || شوخ و ظریف و زیبا. (برهان ). شوخ و زیبا.
شنگولدیکشنری فارسی به انگلیسیcheerful, frisky, frolicker, frolicsome, high-spirited, jaunty, jocosely, jocund, jolly, light, lively, merry, perky, rollicking, spirited, sprightly, tipsy