پیشترلغتنامه دهخداپیشتر. [ ت َ ] (ص تفضیلی ، ق ) (از: پیش + تر، علامت تفضیل ) سابق . سابقاً. از پیش . قبلاً. مقابل پس تر. از پیش پیش . اسبق . اقدم : چنان بد که یک روزپرویز شاه همی آرزو کرد نخجیرگاه بیاراست بر سان شاهنشهان که بودند ازو پیشتر در جهان .
شثیرلغتنامه دهخداشثیر. [ ش َ ] (ع اِ) ریزه چوبها و شاخهای باریک است که از بیخ درخت روید. (شرح قاموس ) (منتهی الارب ). || اول گیاه که بعد گیاه خشک و پژمریده روید. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
شثرلغتنامه دهخداشثر. [ ش َ ث َ ] (ع مص ) دفزک . ستبر گردیدن چشم از ریم . (منتهی الارب ). غلیظ شدن چشم کسی از چرک . (شرح قاموس ). درآمدن دانه های سرخ بر روی پلک چشم . (از متن اللغة).
پیشترکلغتنامه دهخداپیشترک . [ ت َ رَ ] (ص تفضیلی مصغر، ق مرکب ) مصغر پیشتر. کمی پیش . اندکی قبل : پیشترک زین که کسی داشتم شمع شب افروز بسی داشتم . نظامی . || اندکی جلوتر : زینگونه که شمع می فروزم گر پی
پیشترینلغتنامه دهخداپیشترین . [ ت َ ] (ص عالی ) صفت عالی مرکب از پیش و ترین .مقدم بر همه . سابق ترین (از لحاظ زمان ) : باز پسین طفل پریزادگان پیشترین ِبشری زادگان . نظامی .|| مقدمترین و سابقترین (از لحاظ مکان ).
پیشترکلغتنامه دهخداپیشترک . [ ت َ رَ ] (ص تفضیلی مصغر، ق مرکب ) مصغر پیشتر. کمی پیش . اندکی قبل : پیشترک زین که کسی داشتم شمع شب افروز بسی داشتم . نظامی . || اندکی جلوتر : زینگونه که شمع می فروزم گر پی
پیشترینلغتنامه دهخداپیشترین . [ ت َ ] (ص عالی ) صفت عالی مرکب از پیش و ترین .مقدم بر همه . سابق ترین (از لحاظ زمان ) : باز پسین طفل پریزادگان پیشترین ِبشری زادگان . نظامی .|| مقدمترین و سابقترین (از لحاظ مکان ).