پیشهورفرهنگ مترادف و متضادبازرگان، پیلهور، تاجر، سوداگر، صنعتکار، صنعتگر، کاسب، محترف، محترفه، معاملهگر
شحورلغتنامه دهخداشحور. [ ش َ وَ ] (ع اِ) شحرور. (اقرب الموارد). مرغی است خوش آواز. (منتهی الارب ). رجوع به شحرور شود.
شعورلغتنامه دهخداشعور. [ ش َ ] (ع اِ) نوعی ماهی . (از اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف ). || (اِخ ) اسب نجیبی از آن حبطات بود. (از اقرب الموارد). نام اسب پسران حارث بن عمرو. (منتهی الارب ).
شعورلغتنامه دهخداشعور. [ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ شَعْر. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ج ِ شَعَر. (ناظم الاطباء). رجوع به شَعْر و شَعَر شود. || (اِمص ) فهم و دریافت و ادراک و معرفت . (ناظم الاطباء). دریافت . اندریافت . هوش . (یادداشت مؤلف ).- شعور گرفتن از کسی
شعورلغتنامه دهخداشعور. [ ش ُ ] (ع مص ) شَعْر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دریافتن و دانستن ، و با لفظ گرفتن مستعمل . (آنندراج ). دانستن و دریافتن . (غیاث اللغات ). آگاهی یافتن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). دانستن از طریق حس . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شَعْر شود.