پیش بودنلغتنامه دهخداپیش بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) مقدم بودن . جلو بودن . اقدم بودن . تقدم داشتن . سابق بودن . برتری داشتن . || وجهه ٔ کسی یا چیزی بودن . مقابل و برابر او بودن . منظو
پیش جنگ بودنلغتنامه دهخداپیش جنگ بودن . [ ج َ دَ ] (مص مرکب ) پیشی کردن در رزم بر دیگران . پیش جنگی . سابق بودن در جنگ بر دیگران .
antedateدیکشنری انگلیسی به فارسیپیش از آن، پیش بودن، پیش بینی کردن، جلوانداختن، پیش از تاریخ حقیقی تاریخ گذاشتن
پیشلغتنامه دهخداپیش . (ق ) جلو. نزدیک . قریب . نزدیکتر. به فاصله ٔ کمتر از کسی یا چیزی : سر دست بگرفت و پیشش کشیداز آنجایگه پیش خویشش کشید. فردوسی .گرفتند بازوش با بند تنگ کشید
پیشداریلغتنامه دهخداپیشداری . (حامص مرکب ) دارای ضمه بودن . مضموم بودن حرف . || دارای پیش بودن . || مامائی . (زمخشری ). قابلگی . مام نافی . پیش نشینی .
تقدم داشتنلغتنامه دهخداتقدم داشتن . [ ت َ ق َدْ دُ ت َ ] (مص مرکب ) پیش کردن . (ناظم الاطباء). مقدم بودن . پیش بودن بر کسی از جهت رتبه و مال و حق و جز اینها. رجوع به تقدم شود.