پیش خوانلغتنامه دهخداپیش خوان . [ خوا / خا ] (اِ مرکب ) پیشخان . پیش تخته . صندوق مانندی که جلو دکان عطاران و قصابان هست که بر اولی پول شمارند و متاع فروخته را نزد بایع نهند و بر دیگری گوشت خرد کنند. صندوق مانندی چوبین که عطار و دیگر کسبه در پیش دکان دارند و خود
پیش خوانفرهنگ فارسی معین( ~.) (ص فا.) 1 - کسی که در مجلس تازه واردان را معرفی می کند. 2 - کسی که پیش از وعظ و روضه خوانی ، مجلس را با روضه خواندن آماده می کند، پامنبری .
موج SS waveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موج لرزهای حجمی که در آن راستای ارتعاش ذرات بر راستای انتشار عمود است
ارزش سیC valueواژههای مصوب فرهنگستانمقدار دِنای موجود در ژنگان تکلاد یک یاختۀ هوهستهای متـ . ارزش ثابت
ناسازنمای ارزش سیC value paradoxواژههای مصوب فرهنگستاناختلاف بین ارزش ثابت یک اندامگان و پیچیدگی تکاملی آن متـ . ناسازنمای ارزش ثابت
سامانة مهار پسرویhill holder, hill hold control, hill-start assist control, HHC, hill-start assist, HSA, hill-start controlواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که با ترمزگیری خودکار به مدت چند ثانیه، از حرکت ناخواستة رو به عقب خودرو در سربالاییها جلوگیری میکند اختـ . س. م. پ. HAC
پیش خواندنلغتنامه دهخداپیش خواندن . [ خوا / خا دَ] (مص مرکب ) دعوت کردن که نزدیک آید. بحضور طلبیدن .پیش خواستن . بنزدیک خود خواستن . گفتن که نزدیک آید پیش . طلبیدن . احضار کردن . نزدیک طلبیدن : پر اندیشه دل گیو را پیش خواندوزآن خواب
پیش خوانیلغتنامه دهخداپیش خوانی . [ خوا / خا] (حامص مرکب ) عمل پیش خوان . || عمل بحضورخواهنده . || در موسیقی و روضه خوانی یا تعزیه گردانی ، خواندن دسته جمعی چند پسر یا دختر با هم بشعر چون براعت استهلالی برابر مستمعین . پامنبری .
پیش خوانیواژهنامه آزاددر استان خراسان رضوی و جنوبی، پیش خوانی به دو معنا استعمال می شود؛ یکی خواندن قصیده ای بلند با مضمون مدح اهل بیت و وعظ و اعتبارجویی از کار دنیا، در شبهای ماه محرم و در تکایای عزاداری، بعد از آن که مردم از نماز جماعت مغرب و عشاء برگشته اند و هنوز به طور کامل برای استماع سخنرانی روحانی و منبری مجلس، گ
خونلغتنامه دهخداخون . (ع اِ) ج ِ خُوان ، خِوان ، خَوّان و خُوّان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خوانفرهنگ فارسی عمید۱. = خواندن۲. خواننده (در ترکیب با کلمه دیگر): آوازهخوان، روزنامهخوان، روضهخوان، قرآنخوان.
مرثیت خوانلغتنامه دهخدامرثیت خوان . [ م َ ی َ خوا / خا ] (نف مرکب ) مرثیه خوان . رجوع به مرثیه خوان شود.
پیشلغتنامه دهخداپیش . (اِ) برگ درخت خرما. (جهانگیری ). برگ خرما (لغت بلوچ در چاه بهار و نیک شهر). شاخ درخت خرما. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بگفته ٔ رشیدی لیف خرما، اما در اکثر نسخ پیشن و پیشند است . (انجمن آرا). عباب . || پیس . (برهان ). خرمای ابوجهل . (برهان ).
پیشلغتنامه دهخداپیش . (اِ) ساحل . کنار : بیامد تهمتن به توران زمین خرامید تا پیش دریای چین . فردوسی .ز خرگاه تا پیش دریای چین ترا بخشم و گنج ایران زمین . فردوسی .ز کشمیر تا پیش دریای چین برو ش
پیشلغتنامه دهخداپیش . (اِ) ضمه و تلفظ آن «اُ» باشد. ضم ّ (حرکت ). رفع (اِعراب ). یکی از سه حرکت حروف ، دو حرکت دیگر زبر یا فتح و زیر یا کسر است . نیز رجوع به تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ج 3 ص 55 فصل تاریخ حرکات حروف شود.
پیشلغتنامه دهخداپیش . (اِ) قُبُل . مقابل پس ، دُبُر. مقابل پشت . || بخش قدامی . مقابل قسمت خلفی از چیزی : بدرد همی پیش پیراهنش درخشان شود آتش اندر تنش . فردوسی .عقوة، ساحة؛ پیش در. کاثبة؛ پیش شانه جای اسب . هجنع؛ موی پیش سر رفته .
پیشلغتنامه دهخداپیش . (اِ) نام هر یک از چهار دندان که دو بر بالا و دو به زیر است در پیش دهان و آنرا به تازی ثنیه و جمع آنرا ثنایا گویند.
دست پیشلغتنامه دهخدادست پیش . [ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از گدا و سائل .(آنندراج ). || دادخواه . (ناظم الاطباء).
درپیشلغتنامه دهخدادرپیش . [ دَ ] (ق مرکب ) سابق . سابقاً. پیش از این . قبل از این . آنفا. (ناظم الاطباء). متقدما. در جلو: اسلاف ، تقدم ؛ در پیش فرستادن . (دهار).- در پیش آمدن ؛ نزدیک آمدن . (ناظم الاطباء).- || قبل از این آمدن . (ناظم الاطباء).- || مقاومت نم
دست پیشلغتنامه دهخدادست پیش . [ دَ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سبقت گیری . نخست آغازی . پیشی گیری : دست پیش بدل ندارد. دست پیش زوال ندارد. دست دست پیش دستان است .- دست پیش را گرفتن ، یادست پیش (با فک اضافه ) گرفتن ؛ در تداول ، پیشدستی کردن . سبقت گرفتن : دست پیش را
دوپیشلغتنامه دهخدادوپیش . [ دُ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح نحو) دوضمه . رفع. و تلفظ آن [ اُن ْ ] باشد و به صورت ( ٌ ) در بالای حرف قرار می گیرد: رجل ٌ فخر. (یادداشت مؤلف ).