پیلسوارلغتنامه دهخداپیلسوار. [ س َ ](ص مرکب ) که بر پیل نشیند. بر پیل نشیننده . پیل نشین . که مَرْکب پیل دارد. || سوار بزرگ . (نزهةالقلوب چ اروپا ص 91). || سواری کلان جثه .
پیلسوارلغتنامه دهخداپیلسوار. [ س َ ] (اِخ ) نام موضعی به هشت فرسنگی باجروان و شش فرسنگی جوی نو. سر راه محمودآبادگاوباری به باجروان . (نزهةالقلوب چ اروپا ج 3 ص 181).از نواحی اران و موغان و از اقلیم و پنجم . آن را امیری پیله سوار
گلشوارلغتنامه دهخداگلشوار. [ گ ُ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دهو بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 9000گزی باختر میناب ، سر راه فرعی تیاب به میناب . هوای آن گرم و دارای 400 تن سکنه است . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و خ
لِشْوَرَگویش گنابادی در گویش گنابادی به معنای جنده ، فاحشه ، زنی که زیاد آلت درونش شده ، و در عین حال کنایه از ، از کار افتادگی و کهنه شدن ، خارج شدن از آکبندی و داخل شدن در کهنگی به خاطر استعمال بالا است.
گلشهرلغتنامه دهخداگلشهر. [ گ ُ ش َ ] (اِخ ) نام زن پیران ویسه است که سپهسالار افراسیاب باشد . (برهان ) (آنندراج ) : که نگشاید این بند من هیچکس گشاینده گلشهر خواهیم و بس . فردوسی .بیاورد گلشهر دخترش ْ رانهاد از برتارک افسرش ْ را.
پیله سوارلغتنامه دهخداپیله سوار. [ ل َ س َ ] (اِخ ) پیلسوار. امیری از امرای آل بویه و معنی نام او سوار بزرگ باشد. و او بانی پیلسوار، دهی بحدود مغان آذربایجان است . (نزهةالقلوب چ اروپا مقاله ٔ سوم ص 90 و 91). رجوع به پیلسوار شود.<b