پیچاندنلغتنامه دهخداپیچاندن . [ دَ ] (مص ) خم کردن . خماندن . پیچش دادن . تاب دادن . پیچیدن (در معنی متعدی ). گردانیدن . تافتن . بگردانیدن : بدان تا بباید بدین روی کوه نپیچاند از ما گروهاگروه . فردوسی .بپیچاند آنرا که خود پرورداگر
پیچانیدنلغتنامه دهخداپیچانیدن . [ دَ ] (مص ) پیچاندن . پیچ دادن . تلویة. عصد. (تاج المصادر بیهقی ). حرکت دوری دادن . گرد گردانیدن چون پیچانیدن کلید در قفل یا دست کسی را. پیت دادن (در تداول مردم قزوین ). رجوع به پیچاندن شود : حکیمی بازپیچانید رویش مفاصل نرم کرد از ه
چیانیدنلغتنامه دهخداچیانیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) فراهم آوردن .جمع کردن . || ذبح کردن . (ناظم الاطباء).
چایاندنلغتنامه دهخداچایاندن . [ دَ] (مص ) چایانیدن . بسرما دادن . سرما خوراندن . سرما خورانیدن . بزکام و سرماخوردگی مبتلاکردن . سرما دادن . || سرد کردن چیزی را. سرد کردن میوه یا مشروب بوسیله ٔ گذاشتن در یخچال یا نهادن یخ پهلوی آن .
پیچاندنلغتنامه دهخداپیچاندن . [ دَ ] (مص ) خم کردن . خماندن . پیچش دادن . تاب دادن . پیچیدن (در معنی متعدی ). گردانیدن . تافتن . بگردانیدن : بدان تا بباید بدین روی کوه نپیچاند از ما گروهاگروه . فردوسی .بپیچاند آنرا که خود پرورداگر
پیچاندنفرهنگ فارسی عمیدچیزی را در چیز دیگر چرخاندن، مانندِ پیچاندن میخ پیچ در تخته یا چیز دیگر؛ گردگرداندن؛ پیچ دادن؛ تاب دادن؛ گرداندن.
پیچاندنلغتنامه دهخداپیچاندن . [ دَ ] (مص ) خم کردن . خماندن . پیچش دادن . تاب دادن . پیچیدن (در معنی متعدی ). گردانیدن . تافتن . بگردانیدن : بدان تا بباید بدین روی کوه نپیچاند از ما گروهاگروه . فردوسی .بپیچاند آنرا که خود پرورداگر
زبان در کام پیچاندنلغتنامه دهخدازبان در کام پیچاندن . [ زَ دَ دَ ] (مص مرکب ) سخن گفتن . زبان را برای تکلم بحرکت درآوردن . زبان جنباندن : کارم همه بخت بد بپیچانددر کام همی زبان چه پیچانم این چرخ به کام من نمیگرددبر خیره سخن همی چه گردانم .مسعودسع
سر پیچاندنلغتنامه دهخداسرپیچاندن . [ س َ دَ ] (مص مرکب ) پیچاندن سر را.گرداندن سر. || دواندن . بدفعالوقت گذراندن . امروز و فردا کردن . (یادداشت مؤلف ) : از آن آب و آتش مپیچان سرم به من ده کزآن آب و آتش ترم .نظامی .
پیچاندنفرهنگ فارسی عمیدچیزی را در چیز دیگر چرخاندن، مانندِ پیچاندن میخ پیچ در تخته یا چیز دیگر؛ گردگرداندن؛ پیچ دادن؛ تاب دادن؛ گرداندن.