پیک ربلغتنامه دهخداپیک رب . [ پ َ / پ ِک ِ رَب ب ] (اِخ ) کنایه از عزرائیل است : کآن مسلمان را به خشم از چه سبب بنگریدی ، بازگو ای پیک رب .مولوی .
وارون QQ inverse, Q-1واژههای مصوب فرهنگستانوارون مقدار Q که آهنگ فرواُفت انرژی را برای موجهای حجمی یا سطحی در هر دوره مشخص میکند متـ . وارون ضریب کیفیت
شاخص KK indexواژههای مصوب فرهنگستانشاخصی سهساعته که معیار گسترۀ فعالیت سریع و نامنظم مغناطیسی توفان در زمان وقوع است
نگریدنلغتنامه دهخدانگریدن . [ ن ِ گ َ دَ] (مص ) دیدن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نگریستن . (جهانگیری ) : به چشمت اندر بالار ننگری تو به روزبه شب به چشم کسان اندرون ببینی خار. رودکی .سرخی خفچه نگر از سرخ بیدمعصفرگون پوشش و او خ
پیکلغتنامه دهخداپیک . (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه . واقع در 20 هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 37/5 هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه بمیانه ، کوهستانی ، معتدل ، مالاریائی ، دارای <span class="hl" dir="l
پیکلغتنامه دهخداپیک . (فرانسوی ، اِ) ورق قمار که برآن صورتی چون سرنیزه است و بهمان مناسبت این نام دارد؛ تک خال پیک ، دولوی پیک ، بی بی پیک ، ده لوی پیک ...
پیکلغتنامه دهخداپیک . [ پ َ ] (اِخ )دهی جزء دهستان حوزه ٔ بخش زرند شهرستان ساوه . واقع در 18 هزارگزی خاور زرند، کنار راه ساوه به تهران . جلگه معتدل . دارای 1120 تن سکنه . آب آنجا از قنات شورو تلخ . آب خوردن آن از آب انبار و
پیک و پیکلغتنامه دهخداپیک و پیک . [ ک ُ ] (اِ صوت مرکب ) آواز عطسه های پیاپی کسی که تازه سرما خورده باشد. پیک پیک .
پیکلغتنامه دهخداپیک . (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه . واقع در 20 هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 37/5 هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه بمیانه ، کوهستانی ، معتدل ، مالاریائی ، دارای <span class="hl" dir="l
پیکلغتنامه دهخداپیک . (فرانسوی ، اِ) ورق قمار که برآن صورتی چون سرنیزه است و بهمان مناسبت این نام دارد؛ تک خال پیک ، دولوی پیک ، بی بی پیک ، ده لوی پیک ...
پیکلغتنامه دهخداپیک . [ پ َ ] (اِخ )دهی جزء دهستان حوزه ٔ بخش زرند شهرستان ساوه . واقع در 18 هزارگزی خاور زرند، کنار راه ساوه به تهران . جلگه معتدل . دارای 1120 تن سکنه . آب آنجا از قنات شورو تلخ . آب خوردن آن از آب انبار و