پی رودلغتنامه دهخداپی رود. (اِخ ) ده کوچکی است ازدهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند. واقع در23هزارگزی جنوب خوسف و 2هزارگزی خاور راه مالرو عمومی سرچاه . جلگه ، گرمسیر. دارای 25 تن سکنه . آب
پی پیواژهنامه آزادپی پی(بدون هیچ اعرابی.همه با ساکن)همان مدفوع است.اسم شهری مدفوع. (زبان بچه ها) همان مدفوع است.
پی در پیدیکشنری فارسی به انگلیسیer _, consecutive, consecutively, continually, frequent, repeatedly, repetitive, succession, successive
پیته رودپیلغتنامه دهخداپیته رودپی . [ ت َ پ َ ] (اِخ )دهی از بخش بندپی شهرستان بابل . واقع در 21 هزارگزی جنوب باختری بابل و 9 هزارگزی جنوب شوسه ٔ بابل به آمل . دشت ، معتدل ، مالاریائی . دارای 160تن
پیله رودلغتنامه دهخداپیله رود. [ ل َ ] (اِخ ) دهی از بخش نمین شهرستان اردبیل واقع در 27 هزارگزی شمال اردبیل و 24 هزارگزی شوسه ٔ خیاو به اردبیل . کوهستانی ، معتدل ، دارای 2447 تن سکنه . آب آنجا از
پیشبینی رودخانهriver forecastواژههای مصوب فرهنگستانپیشبینی آبدهی یا حالت مورد انتظار در یک زمان معین یا پیشبینی حجم کل شارش در یک یا چند نقطۀ رودخانه در یک بازۀ زمانی معین
درزیکلالغتنامه دهخدادرزیکلا. [ دَ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نور بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع در 16 هزار و پانصد گزی جنوب باختری شیرگاه . آب آن از رودخانه ٔ پی رود و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کالی کلالغتنامه دهخداکالی کلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لفور بخش مرکزی شهرستان شاهی که در 14هزارگزی جنوب باختری شیرگاه واقع است . کوهستانی ، جنگلی ، معتدل و مرطوب است ، 550 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ پی رود تأمین م
لفورلغتنامه دهخدالفور. [ ل َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش سوادکوه شهرستان شاهی است . این دهستان در قسمت جنوب باختری شیرگاه و علیای دهستان بابل کنار واقع و منطقه ای است کوهستانی ، جنگلی و دارای هوای مرطوب و معتدل . آب آن از سه رودخانه ٔ پی رود، کرسنگ و ازر حاصل میشود. محصول عمده ٔ این دهس
پیلغتنامه دهخداپی . [ پ َ /پ ِ ] (اِ) عصب . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). (غالباً با رگ استعمال شود). رشته مانندی سخت که در بدن آدمی و حیوان برای آسانی حرکت اعضاء خلق شده است . چیزی سپید ونرم در پیچیدن و سخت در گسستن که در بدن حیوانات بهم میرسد و آن را در عربی عصب
پیلغتنامه دهخداپی . (اِ) مخفف پیه . (صحاح الفرس ). مخفف پیه که در چراغ سوزند وشمع نیز سازند. (برهان ). شحم . په . وزد : سوس پرورده پی بگداخته خوب درمانی زنان راساخته . رودکی .مرا غرمج آبی بپختی به پی به پی از چه پختی تو ای رو
پیلغتنامه دهخداپی . (اِ) نام حرف «پ » یعنی باء فارسی بسه نقطه ٔ تحتانی و آن از حروف مخصوصه ٔ فارسی است و در تعریب و غیر تعریب به فاء بدل شود، چون پیل و فیل ؛ و ببای موحده چون تپ و تب ؛ و به جیم چون پالیز و جالیز؛ و به غین معجمه چون : پرویزن و غرویزن ؛ و به کاف تازی چون : پیخ و کیخ ؛ و به لا
پیلغتنامه دهخداپی . (اِ) نام حرف شانزدهم از حروف یونانی و نماینده ٔ ستاره های قدر شانزدهم و صورت آن اینست : p
دپیلغتنامه دهخدادپی . [ دِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان زیز و ماهروبخش الیگودرز شهرستان بروجرد. در 90 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز و 23 هزارگزی جنوب شوسه ٔ ازنا به درود. دارای 35 تن سکنه
در پیلغتنامه دهخدادر پی . [ دَ پ َ / پ ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) در پس . در عقب . (آنندراج ). در دنبال . در اثر. (ناظم الاطباء). بر اثر: عَقر؛ در پی شکارافتادن . (از منتهی الارب ). || پیاپی : متکاوس ؛ در پی آمدن چهار حرکات به اجتماع دو سبب (در فن عروض ). اقتصاص
درازپیلغتنامه دهخدادرازپی . [ دِ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد، واقع در 9هزارگزی غرب میان آباد و 5هزارگزی باختر راه شوسه ٔ عمومی بجنورد به اسفراین ، با 132
درپیلغتنامه دهخدادرپی . [ دَ ](اِ) درپه . درپین . دربه . دربی . پینه و پیوندی که برجامه دوزند. (برهان ). اگرچه اصل آن درپی بوده ، به فتح بای پارسی ، اکنون به کسر، با اعمی و موسی قافیه کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). رقعه . (از منتهی الارب ).وصله . و ژنگ . پاره : جئة؛ درپی کفش . (منتهی الارب ).<
درکاپیلغتنامه دهخدادرکاپی . [ دَ پ َ ] (اِخ ) از دهات لیتکوه آمل مازندران . (از سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 113 و ترجمه ٔ آن ص 153). دهی است از دهستان پائین خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در <span clas