چاخوئیلغتنامه دهخداچاخوئی . (حامص مرکب ) مقنی گری . چاه کنی (لغت چاخوئی با خاء معجمه امروز نیز در کرمان متداول است ): آنچه بعرق جبین و کد یمین در چاخوئی پیدا میکرده اند ایثار می نموده اند. (مزارات کرمان ص 114).
اخویلغتنامه دهخدااخوی . [ اَ خ َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به أخ و اخت . و اینکه عوام فارسی زبانان آنرا بمعنی برادر گویند غلط است چنانکه ابوی بمعنی پدر.
اخويدیکشنری عربی به فارسیبرادرانه , از روي مهرباني , از روي دوستي , دوستانه , برادر وار , اءتلا في , اتحادي
چاخورهلغتنامه دهخداچاخوره . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) نقّاب ، حفّار. ج ، چاخورگان . رجوع به چاخو و چاخوئی شود.
نبی السارقینلغتنامه دهخدانبی السارقین . [ ن َ بی یُس ْ سا رِ ] (اِخ ) محمدحسن (شیخ ...) سیرجانی ، ملقب به صفاعلی و متخلص به قارانی و مشهور به نبی السارقین و پیغمبر دزدان . عارف نویسنده و شاعر قرن سیزدهم هجری است . در طریقت تصوف از مریدان رحمت علیشاه بود و لقب صفاعلی را از وی داشت ، در ابتدای عمر در د