چادرسوزلغتنامه دهخداچادرسوز. [ دَ / دُ ] (نف مرکب ) پرده سوز. آنکه پرده ٔ نقاشی را بسوزد : چو نقش حیله بر چادر نشانی بدان نقاش چادرسوز مانی .نظامی .
عذرسازلغتنامه دهخداعذرساز. [ ع ُ ] (نف مرکب ) آنکه عذر آورد. آنکه پوزش و اعتذار آغازد : چو شه دید کان خسرو عذر سازپیاده بنزدیک او شد فراز. نظامی .و گر پیش اقبال بازآمدی کجا عذر اگر عذرساز آمدی .نظامی .<b
پایدارسازfixativeواژههای مصوب فرهنگستانمادهای که ساختار طبیعی بافت را حفظ میکند و در نگهداری نمونههای بافتشناختی یا آسیبشناختی از آن استفاده میشود
پایدارساز ساحلیhard stabilisation/ hard stabilizationواژههای مصوب فرهنگستانهرنوع سازه که برای حفاظت از ساحل یا ممانعت از حرکت شن و ماسه در امتداد ساحل ساخته میشود
چتر پایدارسازstabilising parachuteواژههای مصوب فرهنگستانچتری برای حفظ تعادل بار پس از پایین انداختن آن از هواگرد