چارمیخهلغتنامه دهخداچارمیخه . [ خ َ / خ ِ ] (ص مرکب ) چهارمیخه . استوار. محکم . پابرجا. تزلزل ناپذیر.
چارمیخه کردنلغتنامه دهخداچارمیخه کردن . [ خ َ / خ ِ ک دَ ] (مص مرکب ) چهارمیخه کردن . سخت محکم و استوارکردن . استوار ساختن کاری یا امری . پابرجا نمودن .
چارمیخیلغتنامه دهخداچارمیخی . (ص نسبی ) چهارمیخی . استوار. محکم : زین پوده درخت چاربیخی می بُرّم عرق چارمیخی .نظامی (لیلی و مجنون ص 230).