چارجولغتنامه دهخداچارجو. (اِخ ) نام یکی از معابر جیحون . به مناسبت شهری با همین نام بدانجا، چارجوی . صاحب مرآت البلدان آرد: در سنه ٔ نهصد و سی و در مرتبه ٔ دوم که عبیداﷲخان اوزبک از ماوراءالنهر بقصد تسخیر خراسان از معبر چارجوی جیحون عبور نموده بمرو آمد و ازمرو بجانب مشهد مقدس رانده این شهر را
چارجویلغتنامه دهخداچارجوی . (اِخ ) چارجو. شهرکی از اجزای بخارا است بر لب جیحون بخوارزم نزدیک . (آنندراج ).
سگالشفرهنگ مترادف و متضاد۱. اندیشه، فکر ۲. چارهجویی ۳. اندیشه بد کردن ۴. پنداشتن ۵. خصومت ورزیدن، دشمنی کردن ۶. چارهجویی کردن
چارهسازیفرهنگ مترادف و متضاد۱. چارهجویی، مصلحتسازی، مصلحتبینی، تدبیر، سببسازی، چارهگری ≠ چارهسوزی، سببسوزی ۲. علاجگری